نوشته‌ها

۸۸ مطلب با موضوع «۱۳۹۸» ثبت شده است

۱۳۸

‏از تقابل و تضادها نمیتوان گریخت مگر با حصر و انزوای مطلق. در جامعه بودن خود را در معرض مشت‌های گره شده قرار دادن است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۳۷

‏میل به تخریب زمانی بروز می‌کند که میل سازندگی با مانعی مواجه شده. اگر انسان در از میان برداشتن موانع محدودیت ساز ناموفق و ناامید شود میل تخریب خود شخص را نشانه میگیرد، چون در این حالت یکی از موانع و عوامل شکست خودش است! این میل در نهایت میتواند منجر به خودکشی شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۳۶

چنگ زد‌ه‌ام به بوته‌ی خار و خلنگ‌

تا فرونیفتم در چاه

و تماشا می‌کنم هیبت عمق چاه را

تا از یادم برود

ناچیزیِ زخم دست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

بازگشت به بطن مادر


‏انسان میل بازگشت به دوره جنینی دارد و خواب تجربه‌ای مشابه است. استفاده از پتو هم برای ایجاد محفظه‌ای لطیف اما قوی شبیه رحم و کیسه آب جنین موقع خواب این تجربه را تکمیل می‌کند. پتو در واقع بافت نخی نازکی بیشتر نیست اما در تصور ما مشابه شکم مادر بعنوان حفاظی ایمنی بخش عمل می‌کند.‏ احتمالا همه آن لحظه را تجربه کرده‌اید که دست و پایتان از پتو بیرون می‌ماند و احساس می‌کنید در معرض حمله بیگانگان قرار گرفته‌اید! و با خزیدن زیر پتو دوباره به امنیت می‌رسید انگار که حائلی است و به کل شما را از فضای مرموز و ناآشنای پیرامون جدا می‌کند. پتوی معجزه‌گر!
آرامشِ حسِ رجعت به رحم مادر از کجاست؟ خوابیدن و چشم بستن به روی دنیا و تاریک شدن و با تاریکی یکی شدن و چون قطره‌ای غرق شدن در دریایی و خود را سپردن به آغوش موج و سلب مسئولیت و اختیار کردن از خود و فراموشی وجود و محو کردن مرز میان خود و دنیا، که تنهایی می‌زاید و وحشتِ غربت. ‏و آرامش همین است؛ ساکن و ساکت شدن در دریای سکون و سکوت. اما این آرامش مطلق مساوی مرگ است و اگر تجربه جنین خاموشی مطلق بود هیچ خاطره‌ای از آن دوره در ذهن ما باقی نمی‌ماند! آرامش نسبی است که درک میشود و در خاطر میماند و برای درک آن به مغز و ادراکی نسبی نیاز است، و این قابلیتی است که جنین داراست... ما از تولد خود خرسند نیستیم و دنبال پل بازگشتیم!

این مطلب قرار بود اینجا به پایان برسد اما لازم دیدم در تکمیل آن چند خطی دیگر اضافه کنم:

‏فقط خواب نیست، در تمام عمر انسان برای تجربه‌ی آن امنیت و احساسی که در بالا تشریح شد خودش را در موقعیت‌های مشابهی قرار میدهد. برای نمونه انسانی که تازه متولد شده تا سال‌ها توان درک و هضم واقعیت جهان ناامن خارج از بطن مادر را ندارد و از مکانیسم قصه پردازی و خیالبافی و بازی برای غرابت زدایی و پیش بینی پذیر کردن واقعیات. ‏و ایمنی بخشی استفاده میکند. برای خورشید لب و چشم میکشد، به حیوانات صفات انسانی میدهد و به اشیاء جان میبخشد. این مکانیسم صرفا به کودکی محدود نمی‌ماند و تا پایان عمر همراه ماست.‌‏ کیست که نچشیده باشد طعم شیرین و نوستالژیک یادآوری یا تصور آن روایت مرسوم از قصه خوانی زیر گرمای کرسی در شب‌های سرد زمستانی یلدا را؟ اما این گرایش به گذشته تو را فقط به خاطرات و تجربیات کودکی‌ات پرواز نمی‌دهد، کودکی فقط یک ایستگاه است، هدف موقعیتی دورتر از کودکی است!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

هیپی‌ها و اتوپیابازی

 

جنبش هیپی‌ها دهه ۱۹۶۰ با ظهور "چپ نو" علیه سرمایه داری و لیبرالیسم در آمریکا شکل گرفت. گروهی رادیکال که با موی بلند و ژولیده و بدن عریان یا پوشش نامتعارف بعنوان نمادی از آنارشیسم و بی قیدی و ضدیت با سیستم سربرآوردند و ‏بدنبال یک زندگی بدور از مظاهر تمدن و سرمایه داری و تشکیل کمون اتوپیایی و زندگی اشتراکی بودند و صلح و برابری و آزادی‌های جنسی را تبلیغ می‌کردند و به مواد مخدر و روان‌گردان‌ها هم علاقه خاصی داشتند. ‏رفتار نمایشی و به اصطلاح شوآف و توجه طلبی رایج میان گروه‌های چپ و آرمانگرا در صورت تشدید به اختلال شخصیت نمایشی تبدیل میشود که نمونه این اختلال را در جریان هیپی میتوان دید. همان نشانه‌ها شامل جلب توجه، بازیگری، هیجان طلبی، نگاه سیاه و سفید، وهم آرمانگرایی، نگاه پیامبرانه و ظاهرسازی پر زرق و برق در این گروه مشهود است. ‏با این تفاوت که با مصرف ماریجوانا و ال اس دی این نشانه‌ها را چند برابر تشدید می‌کردند.

تصور به هم زدن روال سیستم و حرکت خلاف جریان یک اجتماع و متلاشی کردن چرخ‌های دولت و ایجاد اجتماعی نو با قواعد آرمانی برای آدمی خشمگین و عاصی جذاب است اما توقع واقعیت یافتن این تصور ‏با یک سازماندهی کودکانه و رفتارهای نمایشی و رقص و آواز و بازی و یا توسل به اقدامات خشن تروریستی نتیجه‌ی همان آرمانگرایی است که فرد قادر به تفکیک پندار شاعرانه از شرایط عینی و حدود واقعیت نیست و حقوق و حریم دیگران را مقابل هدفش بی اهمیت میبیند چون خودش را پیامبری میداند معجزه گر! ‏این افراد که در خلاء بی معنایی و روزمرگی سرگردانند برای پر کردن حفره وسیع درونشان اقدام به دین سازی میکنند و اینجاست که به پرت و پلاگویی می افتند و به رفتارهای بی منطق جنون آمیز دست میزنند. یک راه ساده کشف نمایشی و فریبکارانه بودن رفتارها و شعارهای این گروه و دوستان همفکرشان مقایسه ادعاهای ‏آنها با زندگی واقعی و شخصیت خودشان است. هیپی ها از صلح و آرامش و محبت و برابری و حذف سلسله مراتب و حمایت از زنان و مبارزه با مصرف گرایی میگویند اما زورگویی و قتل و بیماری (از جمله بیماری‌های مقاربتی) و خودکشی و تجاوز و دزدی و جنون و مصرف افراطی مخدر به مراتب در میان‌شان گزارش شده. ‏یا مثلا خودشان را ضد جنگ میدانستند اما در مواردی پارک نشینی و برنامه پرورش شپش را رها میکردند و گروه‌های چریکی تشکیل میدادند تا با وسیله زور و خشونت علیه سیستم مبارزه کنند! ژست ضد جنگ تنها پوششی بود برای اعتراض آنها علیه جنگ‌های آمریکا با کشورهای کمونیست بخصوص ویتنام و نه جنگ به معنای کلی و با پایان جنگ ویتنام یک هسته اصلی جنبش هیپی فروپاشید و این جریان پر حرارت کم کم سرد و خاموش شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۳۳

از مرگ متحیر می‌شویم چون که وسعت توانایی و ادراک انسان را بسیار فراتر از ظرفیت جسمی سست و در حال تجزیه می‌دانیم. چطور می‌شود پذیرفت فروپاشی یک خورشید را در تصادف با قطره‌ای آب؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۳۱

خوابیدم
در رویای بازگشت به دیروز
چشم که باز کردم
فردا شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

روح گریان من


برای آشنایی بهتر با رژیم #کره_شمالی بد نیست کتاب خاطرات #کیم_هیون_هی که در ایران بنام #روح_گریان_من ترجمه و چاپ شده است را بخوانید. زنی که هواپیمای

مسافربری #کره_جنوبی را منفجر کرد.

.

کیم سال ۱۹۶۲ متولد شد. پدرش دیپلمات وزارت خارجه کره شمالی بود و بواسطه شغل پدر ۵ سال در #کوبا زندگی کرد. او پس از تحصیل در دانشگاه به فراگیری زبان #ژاپنی در کالج زبانهای خارجی #پیونگ_یانگ پرداخت‌ و بخاطر تسلط به زبان ژاپنی به عضویت #حزب #کمونیستی حاکم کره درآمد و برای گذراندن دوره‌های آموزشی نظامی و اعتقادی در دستگاه اطلاعاتی کره مجبور به ترک خانه و سکونت در‌ مجتمعی دور از شهر شد. مطالعه خاطرات و فضایل #کیم_ایل_سونگ (بنیانگذار کره شمالی) در این دوره جزو جدانشدنی برنامه روزانه او بود.
پس از گذراندن چند امتحان طافت فرسا و قبولی در آزمون عملی نهایی که یک عملیات شبیه سازی شده برای ورود شبانه به ساختمان یک سفارت در دل جنگل و سرقت اسناد از گاوصندوق بود، کیم رسما بعنوان مامور ویژه و #جاسوس بین‌المللی نمره قبولی گرفت‌ و سوگند وفادای خورد. در بخشی از سوگندنامه وفاداری که در شروع رسمی ماموریتش به زبان آورد این جمله به چشم میخورد: "انقلاب #سوسیالیستی در کره جنوبی در راه است!"
او قبل از اجرای عملیات اصلی بعنوان گردشگر ژاپنی به چند کشور سفر کرد و اقدام به جاسوسی و جمع آوری اطلاعات کرد. ماموریت اصلی را نیمه شبی به او اطلاع دادند: "رهبر کبیر #کیم_جونگ_ایل (پدر رهبر فعلی) دستور انهدام یک هواپیمای کره جنوبی را داده." هدف از این اقدام #تروریستی ایجاد هرج و مرج در کره جنوبی، اخلال در پروازهای خارجی و ممانعت از برگزاری بازی‌های #المپیک تابستانی ۱۹۸۸ #سئول بود.
کیم هیون هی چنان تحت تاثیر آموزش‌ها مغزش فلج شده بود که به گفته خودش حتی لحظه‌ای هم به مسائل اخلاقی و پیامدهای ویرانگر چنین اقدامی فکر نکرده و آن را تنها عملیاتی برای رسیدن به آرمان و اهداف بزرگ کشورش می‌دانسته.
سال ۱۹۸۷ ماموریت آغاز میشود. او با همراهی یک مامور با تجربه با پرواز به #مسکو سفرش را آغاز میکند. در مسکو دو نخ سیگار حاوی کپسول #سیانور به آنها داده میشود تا در صورت دستگیری خود را بکشند و مانع لو رفتن جزییات عملیات شوند. سپس به #بوداپست و از آنجا به #وین میروند.
پس از رسیدن به وین کیم هیون هی با گذرنامه ژاپنی و نام جعلی #مایومی_هاچیا به ادامه سفر میپردازد. سال ۱۹۹۰ فیلمی با نام مایومی و با موضوع همین عملیات بمبگذاری در کره جنوبی اکران شد.
مقصد بعدی کیم و مامور همراهش #بلگراد و از آنجا #بغداد است. بغداد جایی است که قرار است هواپیمای کره جنوبی به مقصد سئول از زمین بلند شود. همانجا آنها یک رادیو پاناسونیک حامل بمب تحویل میگیرند و کیم آن را در محفظه بالای سرش در هواپیما جاسازی میکند. بمب نُه ساعت بعد برخاستن هواپیما منفجر میشود و تروریستها باید در میانه راه در #ابوظبی پیاده شوند و در چند مرحله به پیونگ یانگ بازگردند.
آنها پس از ابوظبی عازم #بحرین میشوند. در همان ساعت‌ها هواپیمای کره جنوبی بر فراز دریای #آندامان مرز #برمه و #تایلند منفجر میشود و همه صد و پانزده مسافر که غالبا کارگران کره ای بودند کشته میشوند. در بحرین کارها آنطور که انتظار دارند پیش نمیرود و مامور سفارت ژاپن متوجه جعلی بودن گذرنامه‌هایشان میشود اما پیش از آنکه توسط پلیس بحرین بازداشت شوند کپسول سیانور را در دهان میگذارند. کیم ساعاتی بعد خودش را در بیمارستان زنده می یابد اما همکارش میمیرد. پس از چند روز بازجویی در بحرین و سئول و تظاهر به چینی بودن سرانجام به زبان کره ای میگوید: ببخشید، متاسفم همه چیز را به شما میگویم. رژیم کره شمالی کیم هیون هی را مامور کره جنوبی معرفی میکند و دست داشتن در اقدام تروریستی را رد میکند. یک سال بعد کیم هیون هی در دادگاه به اعدام محکوم میشود اما از سوی رییس جمهور کره جنوبی با این توضیح که او فقط یک قربانی است و عامل اصلی رژیم کره شمالی است مورد عفو قرار میگیرد. او اکنون زنی پنجاه و هفت ساله است و از ترس ماموران کره شمالی در کره جنوبی مخفیانه زندگی میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۲۹

من از باتلاقی رهایی یافته‌ام اما این فکر که باتلاق هنوز زنده است و عده‌ای را به کام می‌کشد رهایم نمی‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

بازمانده‌ای از ماگادان

سال ۱۹۴۷ که عطا صفوی از مرز ترکمنستان قصد گریختن از ایران به مقصد شوروی را داشت شاید هرگز فکرش را نمیکرد تا ۴۱ سال بعد رنگ ایران را نخواهد دید. او بعدها در خاطراتش در کتاب "در ماگادان کسی پیر نمی‌شود" نوشت: کاش بدبختترین سگ ایران بودم اما گذارم به ماگادان نمی‌افتاد.
 
صفوی زمان فرمانروایی استالین بر شوروی و اشغال بخشی از ایران در جنگ جهانی دوم به دست این کشور، از سر فقر و جهل و تحت تاثیر تبلیغات بلندگوهای شوروی جذب آرمانشهر سوسیالیستی شد و به حزب توده پیوست و بخصوص وقتی وارد دانشسرای ساری شد فعالیتش را جدی‌تر پی گرفت. با پایان جنگ و خروج نیروهای شوروی از ایران و فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان و تضعیف گروههای کمونیست موج دستگیری‌ها شروع شد و عطا و سه نفر از دوستانش در ۲۰ سالگی از مازندران بطور غیرقانونی بسمت ترکمنستان و مرز شوروی رفتند اما به محض رسیدن به مرز توسط نیروهای مرزبانی شوروی دستگیر می‌شوند و در اتاقکی شبیه طویله در پاسگاه مرزی بمدت ۱۱ روز زندانی میشوند و مورد بازجویی قرار میگیرند. پس از آن عطا و دوستانش به زندان کا گ ب در عشق آباد منتقل میشوند و عطا را در سلولی با ابعاد کمتر از ۲ متر بمدت ۴۴ روز محبوس میکنند و شبانه مورد بازجویی قرار می دهند. پس از پایان بازجویی ها دادگاه او را بجرم عبور غیرقانونی از مرز به دو سال کار اجباری در کوره های آجرپزی محکوم میکند. در اردوگاه همان روز اول هر چه داشت و نداشت حتا شورتش را می‌دزدند! عطا صفوی شش ماه را زیر آفتاب کشنده و فریاد سرکارگر و گرسنگی و کثافت و توالتهای مشترک و دزدانی که مثل مگس همه جا در کمین بودند گذراند. در همین اوضاع یک روز او را سوار ماشین کردند و مجددا به زندان کا‌ گ ب در عشق آباد بازگرداندند و در آنجا بعد چهار ماه شکنجه و کتک مفصل اتهامی جدید برایش تراشیدند: جاسوسی. اما ماجرای زندان عشق آباد به همین جا ختم نشد و پیش از محاکمه‌ یک شب عطا متوجه شد دیوارهای زندان به لرزه افتاده‌اند و در حال فروریختن هستند و او که راه گریزی نداشت مدت سه شبانه روز زیر آوار مدفون شد. عطا بعدها فهمید علت آن حادثه زلزله‌ای ۷ ریشتری بوده که دو سوم جمعیت شهر عشق آباد را همان شب کشته. نگهبانان زندان بعد سه شب عطا را زیر خرابه‌ها سالم پیدا کردند و به زندانی دیگر‌ منتقل کردند. پس از آن ماجرا دادگاه برگزار شد و عطا به اتهام جاسوسی به ۱۰ سال کار در اردوگاه سیبری محکوم شد. در میانه‌ی مسیر به مقصد ماگادان عطا چند هفته را در زندان تاشکند و بعد در زندان نووسیبیرسک سپری کرد و بعد تا محل اردوگاه ماه‌ها در واگن‌های مملو از زندانی در قطار و مدتی در کشتی محبوس بود و پس از طی هزاران کیلومتر سرانجام به ماگادان در شمال شرقی روسیه رسید. صفوی در توصیف ماگادان می‌نویسد: "جایی است که ۹۹ نفر می‌گریستند و فقط یک نفر می‌خندید، و او هم دیوانه بود!" پس از مستقر شدن در اردوگاه ماگادان عطا را برای کار به اعماق معدن زغال سنگ فرستادند و از آن روز بمدت ۵ سال محصور در دیوارهای چهار متری، چشم در چشم درنده‌ی سگ‌های نگهبان، در فضایی مملو از دلتنگی و گرسنگی و میکروب و وحشتِ تنبیه و شکنجه و اعدام، به کار بی وقفه در عمق تاریک معدن مشغول بود. بعد از ۵ سال استالین مُرد و با روی کار آمدن خروشچف عطا از اردوگاه آزاد شد و یک سال در تبعید بسر برد و نهایتا بعد ۸ سال حبس و تبعید با دریافت حکم تبرئه و آزادی به شهر دوشنبه در تاجیکستان رفت و به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و جراح شد. دکتر عطا صفوی همانجا ازدواج کرد و فرزندی به دنیا آورد. گرچه در این مدت هم ماموران کا گ ب او را رها نمی‌کردند و به هر بهانه برای بازجویی احضار می‌شد.
سال ۱۳۶۷ بعد گذشت ۴۱ سال از لحظه بازداشت عطا در مرز شوروی، او و همسرش با دوندگی بسیار موفق شدند مجوز بازگشت به ایران را بگیرند. عطا امیدوار بود در ایران به طبابت مشغول شود اما شرایط آنطور که تصور می‌کرد نبود و مجددا به تاجیکستان بازگشت و نهایتا در ۸۶ سالگی در کانادا پرونده‌ی زندگی‌اش بسته شد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

احساسات منفی هم لذتبخش‌اند

‏چرا احساسات منفی مانند غم، خشم و ترس هم می‌توانند لذتبخش باشند؟ وجه غالب این احساسات توجه به یک انفصال، به یک شکست، یک ویرانی و یک نیستی است. علاوه بر آنکه بشر ذاتا میلی به ویرانگری دارد، این تمایل در مقابل زندگی که بر قاعده‌ی هستی است تضادی تشکیل می‌دهد. مثل کسی ایستاده بر قله که دارد قعر دره‌‌ای را تماشا می‌کند. ‏تنوع و تضاد اساس حرکت و رشد انسان در زندگی است. هیچ لذتی جز در لحظه‌ی برخورد دو محرک متضاد ممکن نیست. با این حال زیاد ایستادن بر لبه‌ی پرتگاه هم خطرناک است. ممکن است پایت بلغزد و به قعر تاریک دره سقوط کنی. و آنجا شاید دیگر‌ نه خبری از تضاد باشد نه حرکت و نه لذت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

سیاوش کسرایی و پرونده ایرانیان مهاجر در شوروی

‏سیاوش کسرایی شاعر توده‌ای ایران سال ۶۲ در مهاجرتی اجباری به کابل رفت و پس از آن به میهن باورها و آرمانهایش، شوروی پناه برد و تا پایان فروپاشی شوروی آنجا ماند. نامه‌ها و شعرهایی که در طول اقامتش در مسکو نوشته نشان میدهد نه تنها کعبه‌ی آمالِ توده آلامش را تسکین نداد بلکه بر آن افزود.

‏برای مثال در سال ۶۷ در نامه به یکی از اعضای حزب توده از شرایطش می‌نویسد:

"نتیجه اینکه پنج سال مهاجرت من یا در تنهائی و انزوای کشنده گذشته و یا در اجتماعاتی که فاقد سلامت، صداقت و صمیمیت بوده‌ است."

‏مهاجرت کمونیستهای ایرانی به شوروی سابقه طولانی دارد و بسیاری اوقات زندگی آنها با زندان و شکنجه و تبعید و اردوگاه کار به پایان رسیده. کسرایی خوش شانس بود که اواخر عمر شوروی و بعنوان آخرین نسل مهاجران به زیارت مسکو رسید. با این حال آخرین شعرهای او که در مسکو سروده شده مملو از اندوه و گله و دلتنگی است که نشان دهنده سرخوردگی و تصادم تصورات پیشین با واقعیات عینی است. او که سال‌ها پیش در شعر "آمریکا! آمریکا!" وعده داده بود روزی "سرود سرخ سحرگاه پا می‌گیرد و آفتاب بر می‌آید" ، سال ۶۹ در مسکو، ایستاده بر قله‌ی میعاد و در مهد آفتاب عدالت و سرودهای سرخ می‌نویسد:

 

رسانید از من این پیغام:

که من با پیکر خونین و با تنجامه‌ی پاره

ز کف داده دیار و یار و هر پیوند، آواره

به فرجامین

کشاندم خویشتن را بر فراز قله‌ی میعاد

ولی دیدم که در این اوج بی فریاد

ز تو، اورنگ تو، جانداروی آوازه گیر تو نشانی نیست

به پیرامون من تا می توانم دید

به جا اشباحِ سنگ و صخره هایی هست و گردِ سرخی از خورشید...

 

یا در شعری دیگر به نام هوای آفتاب که سال ۷۲ در مسکو نوشته شده میگوید:

 

نه آشنا نه همدمی

نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی

تویی و رنج و بیم تو

تویی و بی پناهی عظیم تو

نه شهر و باغ و رود و منظرش

نه خانه‌ها و کوچه‌ها نه راه آشناست

نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست

تو و هزار درد بی دوا

تو و هزار حرف بی جواب

کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می‌کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۲۵

‏زندگی پیکار مستمر با مرگ است. یک پیکار وقتی ادامه می‌یابد که امید پیروزی داریم یا دستکم امید شکست نخوردن برای مدتی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۲۴

‏هدف که مقدس شد هر وسیله‌ای توجیه می‌شود. وقتی هدف به چنگ آوردن آفتاب است سر بریدن هزار شمع ناچیز جلوه میکند. و چه بسیار جلادان در تاریخ که با وعده‌ی دروغین آفتاب هزاران شمع سر بریدند و جز سیاهی ارمغانی نیاوردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۲۳

‏رنج ما را قویتر میکند.

ما قوی شدیم

و سراغ رنج‌های بزرگتر رفتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی