بیان درد برای دیگری همیشه مثل رها کردن حبابی در هوا نیست که با سرانگشتی بترکد؛ شاید اجازه دادهای دردها به بیرون یورش ببرند و مثل سگهای وحشی از بیرون هم احاطهات کنند.
بیان درد برای دیگری همیشه مثل رها کردن حبابی در هوا نیست که با سرانگشتی بترکد؛ شاید اجازه دادهای دردها به بیرون یورش ببرند و مثل سگهای وحشی از بیرون هم احاطهات کنند.
تشنگی لازمهی لذت سیراب شدن است. ضرورت رسیدن به هر لذت عبور از چالهی رنجی است و من به امید تبسمی کمرنگ، پایم را از گل و سنگلاخ مسیر زخمی و آلوده کردهام.
یک راه مطلوب آدمها برای گریز ار رنجِ درک نشدن توسط دیگران، تجسم و نمایش خود بعنوان موجودی غیر انسان است. دردی است میان همنوعانت غریبه باشی. پس نقاب اژدها به صورت میزنیم، نام اشیاء بر خود میگذاریم و نقش درختان بر سینه میکشیم چون منطقیتر است و قابل هضم و پذیرش، غربت یک اژدها یا شئ یا درخت در میان جمعیت انسانها.
میگویی عاشق او هستی، آنچنان که آرزو داری قبل او بمیری و نبینی رنج هجران را. تو میمیری و همان رنج را بر شانهی کسی که عاشقش هستی میگذاری! تو عاشق خودت و احساست هستی مبادا خراشی بردارد، حتی به قیمت وادار کردن او به تماشای جنازه در حال تجزیهات. ایثار تو همین است که میخواهی خودت را یک مرتبه خلاص کنی، بی توجه به رنجی چند ساله که برای او باقی میگذاری.
خشم و اندوه محصول مبارزه است. زمانی رنج گرفتاری در باتلاق را حس میکنی که در حال تقلایی برای گریختن از آن.
ترسی که تحت عنوان ترایپوفوبیا طبقه بندی شده را اینطور میتوان توصیف کرد: ترس از اضمحلال از درون بی آنکه توانایی تصرف و دخالت در پیشروی آن را داشته و یا حتی روند فساد و تجزیه را بتوانیم رویت کنیم. آنها مبتلایند که رنجی تحمیل شده و دردی ناخواسته و بی دخالت اراده را تجربه کردهاند. با این حساب همه به نوعی مبتلاییم چون همه میدانیم که در حال تعفن و تجزیه هستیم و ارادهای برای توقفش هم نداریم.
بر چهره ی خاطرات شاد غبار فراموشی می نشیند زخمهای کهنه را اما دستی هر روز سمباده می کشد. دستی پنهان، دستی کثیف