نوشته‌ها

۲۱ مطلب با موضوع «از ۹۲ تا ۹۵» ثبت شده است

۲۱

گفت: "همه جا تاریک است."

و رفت...

سیاهی

نام دیگر رفتن بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۲۰

پرواز را رهایی می‌داند

پرنده‌ای که آشیانه‌اش شیار صخره‌هاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

مرا با خودت ببر

«مرا هم با خودت ببر.»

انگار به باد می‌گفت

شاخه نورس بید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

هنگام وداع

هیچگاه به چشمم نیامد

زیبایی این باغ

مگر هنگام وداع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

آغوش درخت

خسته از طوفان‌ها

در آغوش درخت

آرام گرفت

برفپاره سرگردان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

جای خالی

همه چیز را دور انداختم

که فراموشت کنم

خانه خالی شد

جای تو خالی‌تر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

بودن تا نبودن

بودنت یک‌ جاست

نبودت همه جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

شادی چراغی‌ست

شادی

چراغی ست

که روشن می کنی

در تاریکی اتاق

تو اتاق را می بینی و

این همه نور

من به جهان فکر می کنم و

آن همه تاریکی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

کسی نمی‌دانست

حرفی نگفتیم

که کسی نمی‌دانست

درد درخت بی بار و بر را.

بی صدا پژمردیم

خشکیدیم

افتادیم

درد درخت افتاده را هم

کسی نمی‌دانست؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

و شعر

و شعر

کبریتی‌ست که می‌کشم

نه برای دیدن چیزی یا کسی،

که تاریکی را

زیباتر کنم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

اینجا چه می‌کنم؟

خواستم زنده بماند

نامش را بر سنگ، درخت و دریا نوشتم.

من او را می‌خواستم

میان سنگ، درخت و دریا چه می‌کنم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

باورت نمی‌شود

می‌گویم: «همه می‌میریم.»
اما باورت نمی‌شود
و این سطرها را
یک یک پایین می‌روی
تا چیز بهتری پیدا کنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

خواست تنها باشد

خواست تنها باشد

کبریتی کشید

و میان تاریکی رفت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

گریز


از دیوار به در،

از در به کجا بگریزیم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

دریا

با قطره اشکی از چشمم افتاد

او که دریا خواندمش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی