با تبرت آمدی
درخت شاخه اش شکست
جنگل دلش
پرندگانی هستیم
محبوس در قفس تن.
زندگی
بعدِ ما آغاز می شود
چراغ را روشن کردیم
دلمان روشن نشد
گله از سیاهی
کنار لاشهی چراغی
که خودم سرنگون کردم
خوابیدم
که تو را ببینم
خودم را دیدم
در جستجوی تو