آمدی، زدی، ویران کردی و گذشتی
و من خشمگین تماشایت میکردم
تو گذشتی اما من
دیگر خشم را آموختهام.
آمدی، زدی، ویران کردی و گذشتی
و من خشمگین تماشایت میکردم
تو گذشتی اما من
دیگر خشم را آموختهام.
ما زخم خوردیم و آتش خشم در دلمان شعله کشید اما چون به بیرون راهی نیافت تنها خودمان را سوزاند. عدهای ذره ذره خاکستر شدند و آنها که زخمشان کاری بود یکباره گُر گرفتند.
میل به تخریب زمانی بروز میکند که میل سازندگی با مانعی مواجه شده. اگر انسان در از میان برداشتن موانع محدودیت ساز ناموفق و ناامید شود میل تخریب خود شخص را نشانه میگیرد، چون در این حالت یکی از موانع و عوامل شکست خودش است! این میل در نهایت میتواند منجر به خودکشی شود.
چرا احساسات منفی مانند غم، خشم و ترس هم میتوانند لذتبخش باشند؟ وجه غالب این احساسات توجه به یک انفصال، به یک شکست، یک ویرانی و یک نیستی است. علاوه بر آنکه بشر ذاتا میلی به ویرانگری دارد، این تمایل در مقابل زندگی که بر قاعدهی هستی است تضادی تشکیل میدهد. مثل کسی ایستاده بر قله که دارد قعر درهای را تماشا میکند. تنوع و تضاد اساس حرکت و رشد انسان در زندگی است. هیچ لذتی جز در لحظهی برخورد دو محرک متضاد ممکن نیست. با این حال زیاد ایستادن بر لبهی پرتگاه هم خطرناک است. ممکن است پایت بلغزد و به قعر تاریک دره سقوط کنی. و آنجا شاید دیگر نه خبری از تضاد باشد نه حرکت و نه لذت.
خشم و اندوه محصول مبارزه است. زمانی رنج گرفتاری در باتلاق را حس میکنی که در حال تقلایی برای گریختن از آن.
ورزش اختراع شد تا خشم و درنده خویی بشر با گذر از فیلتر تمدن در وضعیتی کنترل شده قرار گیرد و میل به ویرانگری و خشونت به هنجار و ارزشهای مطلوب جامعه مثل مقاومت و شجاعت و ایثار و صلح تبدیل شود اما چون اصل امیال بشر تغییری نکرده ورزش شده میدان تلبیس و نیرنگ و تمارض. نمونهاش فوتبال
در هیئت پاره ابری
آمدی
باریدی
ویران کردی.
تو لطافت ابرها بودی اما
نطفهی خشمی هم
در دلت پنهان بود