تو رفتی
و سکوتی جایت را گرفت
و سکوتی با من ماند
تا خیابان
تا خانه
تا توی گور.
تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
قلوه سنگی هستم من
سخت و سنگین کف رودخانه
و تو آب روانی
که نرم و آرام از رویم عبور می کنی،
تنم را می نوازی
و به درونم راهی نمی یابی.