مایلم حفرهی درونم که همهی نداشتههایم را در خود جا داده پر کنم. تنبلیام از وسعت حفره است، از ناتوانی در پر کردنش.
مایلم حفرهی درونم که همهی نداشتههایم را در خود جا داده پر کنم. تنبلیام از وسعت حفره است، از ناتوانی در پر کردنش.
تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
پرندهای که دوستش داشتم
از لابلای شاخهای پرید و
دیگر بازنگشت.
حالا
در فضای خالی میان شاخهها
تنهاییم پیداست.
آخرین پرنده هم پرید
حالا درخت را نگاه میکنم
درخت بی پرنده را
که مثل دستان خالی نیازمندی
رو به آسمان دراز است