جیرجیرک خواند
دریچهای در شب
گشوده شد
در فاصله سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳ چندین ژاپنی در شهرهای ساحلی این کشور توسط ماموران کرهای ربوده شده و به کره شمالی برده شدند. از آنها برای آموزش زبان و فرهنگ ژاپنی به جاسوسهای کرهای استفاده میشود تا جاسوسها بتوانند در نقش گردشگران ژاپنی به ماموریتهای برون مرزی اعزام شوند.
یکی از این افراد یائهکو تاگوچی است. او در ۲۲ سالگی ربوده شد و با وجود وعدههایی که مقامات کره شمالی به او دادند اکنون ۴۱ سال است به ژاپن بازنگشته. او را آخرین بار کیم هیون هی دیده. زنی که با پاسپورت ژاپنی به بغداد رفت و هواپیمای مسافربری کره جنوبی را منفجر کرد و در بحرین دستگیر شد. یائهکو معلم ژاپنی کیم در زمان تعلیم او در دستگاه اطلاعاتی کره شمالی بود.
مورد دیگر مگومی یوکوتا است که در سال ۱۹۷۷ در ۱۳ سالگی در راه مدرسه به خانه ربوده شد. رژیم کره شمالی مدعی است مگومی سال ۱۹۹۴ خودش را کشته. همسر مگومی هم تایید کرده. او در پیونگ یانگ با مردی مشابه خودش که از کره جنوبی ربوده شد ازدواج و یک دختر به دنیا آورد. پدر و مادر مگومی اما همچنان بعد ۴۲ سال با این باور که مقامات کره شمالی دروغ میگویند پیگیر برای پیدا کردن دخترشان هستند.
بیشترین آسیب را از این پروژهی ربایش کره جنوبی دیده. از سال ۱۹۵۳ بعد از پایان جنگ دو کره ۳۸۰۰ نفر از شهروندان کره جنوبی ربوده شدهاند که ۴۸۹ نفر از آنها هنوز در خاک کره شمالی هستند.
کوهی هستم من
که بر ویرانهام جادهای بنا کردهاند
دیگران مرا جاده میخوانند،
من اما کوهی ویرانم
شبها خودم را میبینم در خواب
فریاد میزند: من کوهم! من کوهم!
گفت حالا که نمیتوانی سنگ را بشکنی، تو هم سنگ شو. من سنگ شدم اما در قلبم حفرهای بود، آشیانهی پرندهای که پیوسته نوک میکوبید و آشفته میکرد خوابِ سنگ را.
تصور ساحل است که ما را در دریای طوفانی زنده نگه داشته. سرآسیمه دست و پا میزنیم تا از هم پیشی بگیریم و ساحل روشن را فتح کنیم، اما یک یک فرو میرویم در خندق قیرگون امواج. آنها که میدانند ساحلی در کار نیست زودتر ناپدید میشوند
هر دروغی به زبان میآوری با این توجیه که ماموری. "قرار گرفتن در موقعیت دروغگویی" را چطور توجیه میکنی؟