نوشته‌ها

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارکسیسم» ثبت شده است

سه فیلم درباره آلمان شرقی


معرفی سه فیلم با موضوع آلمان شرقی و روایت اختناق حاکم.
۱.انقلاب بی صدا (یا انقلاب خاموش)
دو جوان ساکن آلمان شرقی پس از تماشای فیلمی در سینمای آلمان غربی با ماجرای انقلاب ضد کمونیستی مجارستان آشنا میشوند و پس از بازگشت به مدرسه‌شان در آلمان شرقی بقیه دانش اموزان را متقاعد میکنند به یاد قربانیان انقلاب مجارستان دو دقیقه سکوت در کلاس مقابل معلم برگزار کنند. این سکوت آغازگر زلزله‌ای در مدرسه و موجب باز شدن پای ماموران اشتازی و مقامات رده بالای آلمان شرقی به ماجرا میشود. فیلم از یک سرگرمی شروع میشود و تا بحث‌های سیاسی، توبیخ، استنطاق، تهدید، تقابل، عشق، اشک و فرار ادامه می یابد. فیلم بر اساس داستانی واقعی است.
۲.زندگی دیگران
این فیلم داستان یک مامور مخفی آلمان شرقی و تلاش او برای شنود "زندگی دیگران" است. در سیستم‌های استبدادی یک عامل تفرقه و استبداد مرزکشی میان خودی و دیگری در جامعه و تجسم غیرخودی‌ها به شکل دشمن و دیو و کافر است. اما چه بسا بسیاری ماموران مزدور سرسپرده اگر از نزدیک با زندگی این "دیگران" و غیرخودی‌ها آشنا شوند و اشتراکات و همسانی‌ها را لمس کنند از وهم خودخواهی مطلق و دیوسازی از دیگران فاصله بگیرند. همان اتفاقی که برای مامور فیلم زندگی دیگران می‌افتد.
۳.بالون(۲۰۱۸)
این فیلم داستان واقعی زندگی خانواده اشترلزیک و وتزل است که برای گریز از حاکمیت وحشت، با تلاشی چندباره بالونی عظیم تهیه کردند و از المان شرقی به سمت آلمان غربی گریختند. داستان زندگی اشترلزیک و وتزل را در کتاب فرار از دیوار برلین هم شرح داده‌ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

ماجرای سیاهی و نژادپرستی


بحثی هم مدتی است در محافل فضلای روشنفکر پروگرسیو داغ شده درباره ارتباط نژادپرستی با هرچیزی که رنگش سیاه یا سفید است! از اصطلاحات و عبارات رایج و متون شعر و کتاب‌‌ها گرفته تا مواد شوینده و بهداشتی و جلد پفک. نه که بگوییم هیچوقت این رنگ آمیزی و نامگذاری‌ها نیت یا پیامد نژادپرستانه نداشته، اما چنان این وسواس بیمارگونه را به هر چیز تعمیم داده‌اند که گویی هر کسی هر جا رنگ و عبارت سیاه و سفید بکار برده قبلش یک دهن کجی به یک سیاهپوست کرده و با خشم یک سیاهپوست در مغزش تجسم کرده و بعد مثلا آمده نوشته شب است و چهره‌ی میهن سیاهه! این نوابع نمیدانند بسیاری از کاربردهای رنگ سیاه ریشه در عمیق‌ترین و کهن‌ترین حالات و احساسات و دریافت‌های انسان و پدید‌ه‌های تاریخی و طبیعی دارد. سیاه میتواند باعث آرامش و زیبایی هم باشد اما در بسیاری لحظات یادآور ظلمت، تباهی، ناپاکی، ستم، وحشت و مرگ است. چرا؟ یکهو یک شبه عده‌ای نژادپرست تصمیم گرفتند سیاه را بچسبانند به این صفات و مفاهیم؟ خیر. نور و روشنی و روز همواره از زمان ابوالبشر نشانه و لازمه‌ی رویش و رشد و حرکت زندگی بوده و شب در‌ نقطه مقابل و متضادش بوده که خاموشی می‌آورد و خواب و سکون. اصلا همین‌ تضادهاست که زندگی را حرکت میدهد. شب گستره‌ی ناشناخته‌ها را وسیع میکند و توانایی حواس و ادراک را ضعیف میکند و برای انسان حامل اسرار و ناشناخته‌های گاهاً ترسناک است. همین ضعف ادراک خودش بنیان اول ترس است. انگار دستی آمده پرده‌ای انداخته بر چشم و ذهنت. متل و داستان‌های جادویی و جن و دیو همیشه در شب تاثیر قویتری دارند. این فقط یک نمونه بود. مرگ خاموشی است و خاموشی سیاهی است. توی گور سیاهی است. چرک و ناپاکی که روزانه از دست میشویید معمولا تیره و سیاه است. و بسیاری علل و ریشه‌های دیگر. یکی از بزرگترین مفاهیم و نمادهای بشری را با پاک کردن رنگ سیاه و سفید از شعر و شامپو و شکلات نمیتوانید حذف کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

میراث چپ‌روی شاعران فارسی زبان


یکی نوشته چرا به چپ‌ها کینه دارید در حالی که بسیاری از بزرگان ادب و هنر ما چپ بوده‌اند! خب بیاییم نگاهی بندازیم به شاعران پیشرو در این مسیر ببینیم میراث چپ‌روی این بزرگان چه بوده که ما باید به آن ببالیم؟
‏یکی از این بزرگان هنرمند و از وارد کنندگان مارکسیسم به ایران احسان طبری است. او زمان اشغال ایران به دست استالین هم صدا با دیگر توده‌ای ها اعلام میکند باید به منافع شوروی احترام بگذاریم و امتیاز نفت شمال را به آنها اعطا کنیم! او بعدا به سرزمین دایی یوسف پناهنده شد و بعد از مرگ استالین جنایتکار شعری می‌سراید که یکی از مشعشعات ادبیات چپ محسوب میشود:
تو بهادر بودی، زمان میدانت
آفریدی نظمی، کان بُد همسانت
درسپردی آخر به همرزمانت
آن نظم بی‌خلل- رفیق استالین!
شاعر بعدی عارف قزوینی است. عارف در وصف امام لنین شعری سروده که در زمینه مجیزگویی یک رکورد حساب میشود:
ای لنین ‌ای فرشته‌ی رحمت
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانه‌ی توست
پس کَرم کن که خانه خانه‌ی ‌توست
یا خرابش بکن یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضر راه نجات
بر محمد و آل او صلوات!
در راه تملق و بندگی بلشویک‌ها شاعران دیگری هم شانس خود را امتحان کردند.
فرخی یزدی میفرماید:
با پای جان به تربت پاک لنین بیا/تا بنگری به مقبره، تمثال انقلاب.
و محمدتقی بهار:
بلشویک است و یارْ لنین/خصمْ سرمایه و قلدری.
‏در این میان اما ابوالقاسم لاهوتی علاوه بندگی ادبی موفق شد به دربار استالین هم راه پیدا کند و مدتی به مقام وزیر فرهنگ شوروی در تاجیکستان نائل شد. لاهوتی شوروی را وطن خودش میدانست:
فخر دارم که ملک شورائی
داده اینسان بمن توانایی
فخر دارم که این شریف وطن
تکیه گاه منست و خانه‌ی من...
‏لاهوتی که شعری با عنوان "استالین جان" در کارنامه دارد معتقد بود هر کس دشمن شوروی باشد باید سرش را بزنیم و کفن پوشش کنیم:
هر سر که به نقصان حدود تو کند فکر
با دست دلیرانه‌ی خلق از بدن افتد.
خواهد کسی ار پاره کند رشته‌ی فتحت
از پارچه‌ی ننگ به رویش کفن افتد.
توتکیه گه رنجبر روی زمینی
بر پشت زمین زلزله از این سخن افتد.
بدخواه تو، هرکس که بود، نام سیاهش
بایست که از دفتر اهل زمن افتد...
خب، هنوز متعجبید چرا به این میراث متعفن که سال‌ها آب به آسیاب استبداد و کشتار و خفقان ریخته کینه داریم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

مارکسیسم افیون توده‌ها!

‏مارکسیسم دین ستیز نیست، مارکسیسم دین الهی را وارونه کرده و قاعده‌ی آن را از آسمان برداشته و بر زمین گذاشته. امید به خدا و اعجاز ماورا را از انسان میگیرد جایش امید به جبر تاریخ را به او میدهد. (همین رویکرد بعدها یکی از دستاویزهای جباران تاریخ برای خلق جنایات بی شمار شد.) ‏حکومت منجی آسمانی را رد میکند و به جایش به توده حکومت قطعی پرولتاریا در آینده را نوید میدهد. امت را کنار میزند و جایش توده و خلق را زیر یک پرچم جمع میکند. جای پیامبر و خدا رهبران و حکومتها را مینشاند و جای کتاب مقدس مانیفست مارکس و رفقا را علم میکند. بقول پوپر "پیامبران کاذب". ‏مارکس جمله معروفی دارد که دین را افیون توده می داند، اما هدف حمله‌ی او در این جمله افیون نیست! بلکه تنها امید و هیجان دینی را مخرب میدانست و همزمان در حال تولید افیون دست ساز خودش بود که بعدها حاکمان بسیاری را نشئه کرد و با وعده بهشت زمینی جهنم آفریدند. ‏لنین در جایی میگوید: "در نبرد انقلابیِ ستم دیدگان ساخت بهشت بر روی زمین برای ما مهم‌تر است تا اتحاد برای باور در بهشت آسمانی." یا انگلس در مقاله ای درباره مسیحیت مینویسد: "مسیحیت و سوسیالیسم کارگری، صلای نجات انسان را از نکبت و بندگی سر دادند. تنها تفاوت آن است که مسیحیت نجات ‏...را در دنیای دیگر، زندگی پس از مرگ وعده می‌دهد، درحالیکه سوسیالیسم می‌گوید نجات در همین جهان و با دگرگونی نظام اجتماعی امکان‌پذیر است." ‏در همین رابطه آلبر کامو در مصاحبه‌ای میگوید: "پایان تاریخ هیچگونه معنای قابل تعریفی نمیتواند داشته باشد. مارکسیست‌ها بشری را که امروز هست به نام بشری که از این پس خواهد آمد نفی میکنند. چرا این نظریه را موجه تر از مذهبی بدانیم که جهان آسمانی دیگری را در آینده نوید میدهد؟"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

هیپی‌ها و اتوپیابازی

 

جنبش هیپی‌ها دهه ۱۹۶۰ با ظهور "چپ نو" علیه سرمایه داری و لیبرالیسم در آمریکا شکل گرفت. گروهی رادیکال که با موی بلند و ژولیده و بدن عریان یا پوشش نامتعارف بعنوان نمادی از آنارشیسم و بی قیدی و ضدیت با سیستم سربرآوردند و ‏بدنبال یک زندگی بدور از مظاهر تمدن و سرمایه داری و تشکیل کمون اتوپیایی و زندگی اشتراکی بودند و صلح و برابری و آزادی‌های جنسی را تبلیغ می‌کردند و به مواد مخدر و روان‌گردان‌ها هم علاقه خاصی داشتند. ‏رفتار نمایشی و به اصطلاح شوآف و توجه طلبی رایج میان گروه‌های چپ و آرمانگرا در صورت تشدید به اختلال شخصیت نمایشی تبدیل میشود که نمونه این اختلال را در جریان هیپی میتوان دید. همان نشانه‌ها شامل جلب توجه، بازیگری، هیجان طلبی، نگاه سیاه و سفید، وهم آرمانگرایی، نگاه پیامبرانه و ظاهرسازی پر زرق و برق در این گروه مشهود است. ‏با این تفاوت که با مصرف ماریجوانا و ال اس دی این نشانه‌ها را چند برابر تشدید می‌کردند.

تصور به هم زدن روال سیستم و حرکت خلاف جریان یک اجتماع و متلاشی کردن چرخ‌های دولت و ایجاد اجتماعی نو با قواعد آرمانی برای آدمی خشمگین و عاصی جذاب است اما توقع واقعیت یافتن این تصور ‏با یک سازماندهی کودکانه و رفتارهای نمایشی و رقص و آواز و بازی و یا توسل به اقدامات خشن تروریستی نتیجه‌ی همان آرمانگرایی است که فرد قادر به تفکیک پندار شاعرانه از شرایط عینی و حدود واقعیت نیست و حقوق و حریم دیگران را مقابل هدفش بی اهمیت میبیند چون خودش را پیامبری میداند معجزه گر! ‏این افراد که در خلاء بی معنایی و روزمرگی سرگردانند برای پر کردن حفره وسیع درونشان اقدام به دین سازی میکنند و اینجاست که به پرت و پلاگویی می افتند و به رفتارهای بی منطق جنون آمیز دست میزنند. یک راه ساده کشف نمایشی و فریبکارانه بودن رفتارها و شعارهای این گروه و دوستان همفکرشان مقایسه ادعاهای ‏آنها با زندگی واقعی و شخصیت خودشان است. هیپی ها از صلح و آرامش و محبت و برابری و حذف سلسله مراتب و حمایت از زنان و مبارزه با مصرف گرایی میگویند اما زورگویی و قتل و بیماری (از جمله بیماری‌های مقاربتی) و خودکشی و تجاوز و دزدی و جنون و مصرف افراطی مخدر به مراتب در میان‌شان گزارش شده. ‏یا مثلا خودشان را ضد جنگ میدانستند اما در مواردی پارک نشینی و برنامه پرورش شپش را رها میکردند و گروه‌های چریکی تشکیل میدادند تا با وسیله زور و خشونت علیه سیستم مبارزه کنند! ژست ضد جنگ تنها پوششی بود برای اعتراض آنها علیه جنگ‌های آمریکا با کشورهای کمونیست بخصوص ویتنام و نه جنگ به معنای کلی و با پایان جنگ ویتنام یک هسته اصلی جنبش هیپی فروپاشید و این جریان پر حرارت کم کم سرد و خاموش شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

روح گریان من


برای آشنایی بهتر با رژیم #کره_شمالی بد نیست کتاب خاطرات #کیم_هیون_هی که در ایران بنام #روح_گریان_من ترجمه و چاپ شده است را بخوانید. زنی که هواپیمای

مسافربری #کره_جنوبی را منفجر کرد.

.

کیم سال ۱۹۶۲ متولد شد. پدرش دیپلمات وزارت خارجه کره شمالی بود و بواسطه شغل پدر ۵ سال در #کوبا زندگی کرد. او پس از تحصیل در دانشگاه به فراگیری زبان #ژاپنی در کالج زبانهای خارجی #پیونگ_یانگ پرداخت‌ و بخاطر تسلط به زبان ژاپنی به عضویت #حزب #کمونیستی حاکم کره درآمد و برای گذراندن دوره‌های آموزشی نظامی و اعتقادی در دستگاه اطلاعاتی کره مجبور به ترک خانه و سکونت در‌ مجتمعی دور از شهر شد. مطالعه خاطرات و فضایل #کیم_ایل_سونگ (بنیانگذار کره شمالی) در این دوره جزو جدانشدنی برنامه روزانه او بود.
پس از گذراندن چند امتحان طافت فرسا و قبولی در آزمون عملی نهایی که یک عملیات شبیه سازی شده برای ورود شبانه به ساختمان یک سفارت در دل جنگل و سرقت اسناد از گاوصندوق بود، کیم رسما بعنوان مامور ویژه و #جاسوس بین‌المللی نمره قبولی گرفت‌ و سوگند وفادای خورد. در بخشی از سوگندنامه وفاداری که در شروع رسمی ماموریتش به زبان آورد این جمله به چشم میخورد: "انقلاب #سوسیالیستی در کره جنوبی در راه است!"
او قبل از اجرای عملیات اصلی بعنوان گردشگر ژاپنی به چند کشور سفر کرد و اقدام به جاسوسی و جمع آوری اطلاعات کرد. ماموریت اصلی را نیمه شبی به او اطلاع دادند: "رهبر کبیر #کیم_جونگ_ایل (پدر رهبر فعلی) دستور انهدام یک هواپیمای کره جنوبی را داده." هدف از این اقدام #تروریستی ایجاد هرج و مرج در کره جنوبی، اخلال در پروازهای خارجی و ممانعت از برگزاری بازی‌های #المپیک تابستانی ۱۹۸۸ #سئول بود.
کیم هیون هی چنان تحت تاثیر آموزش‌ها مغزش فلج شده بود که به گفته خودش حتی لحظه‌ای هم به مسائل اخلاقی و پیامدهای ویرانگر چنین اقدامی فکر نکرده و آن را تنها عملیاتی برای رسیدن به آرمان و اهداف بزرگ کشورش می‌دانسته.
سال ۱۹۸۷ ماموریت آغاز میشود. او با همراهی یک مامور با تجربه با پرواز به #مسکو سفرش را آغاز میکند. در مسکو دو نخ سیگار حاوی کپسول #سیانور به آنها داده میشود تا در صورت دستگیری خود را بکشند و مانع لو رفتن جزییات عملیات شوند. سپس به #بوداپست و از آنجا به #وین میروند.
پس از رسیدن به وین کیم هیون هی با گذرنامه ژاپنی و نام جعلی #مایومی_هاچیا به ادامه سفر میپردازد. سال ۱۹۹۰ فیلمی با نام مایومی و با موضوع همین عملیات بمبگذاری در کره جنوبی اکران شد.
مقصد بعدی کیم و مامور همراهش #بلگراد و از آنجا #بغداد است. بغداد جایی است که قرار است هواپیمای کره جنوبی به مقصد سئول از زمین بلند شود. همانجا آنها یک رادیو پاناسونیک حامل بمب تحویل میگیرند و کیم آن را در محفظه بالای سرش در هواپیما جاسازی میکند. بمب نُه ساعت بعد برخاستن هواپیما منفجر میشود و تروریستها باید در میانه راه در #ابوظبی پیاده شوند و در چند مرحله به پیونگ یانگ بازگردند.
آنها پس از ابوظبی عازم #بحرین میشوند. در همان ساعت‌ها هواپیمای کره جنوبی بر فراز دریای #آندامان مرز #برمه و #تایلند منفجر میشود و همه صد و پانزده مسافر که غالبا کارگران کره ای بودند کشته میشوند. در بحرین کارها آنطور که انتظار دارند پیش نمیرود و مامور سفارت ژاپن متوجه جعلی بودن گذرنامه‌هایشان میشود اما پیش از آنکه توسط پلیس بحرین بازداشت شوند کپسول سیانور را در دهان میگذارند. کیم ساعاتی بعد خودش را در بیمارستان زنده می یابد اما همکارش میمیرد. پس از چند روز بازجویی در بحرین و سئول و تظاهر به چینی بودن سرانجام به زبان کره ای میگوید: ببخشید، متاسفم همه چیز را به شما میگویم. رژیم کره شمالی کیم هیون هی را مامور کره جنوبی معرفی میکند و دست داشتن در اقدام تروریستی را رد میکند. یک سال بعد کیم هیون هی در دادگاه به اعدام محکوم میشود اما از سوی رییس جمهور کره جنوبی با این توضیح که او فقط یک قربانی است و عامل اصلی رژیم کره شمالی است مورد عفو قرار میگیرد. او اکنون زنی پنجاه و هفت ساله است و از ترس ماموران کره شمالی در کره جنوبی مخفیانه زندگی میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

بازمانده‌ای از ماگادان

سال ۱۹۴۷ که عطا صفوی از مرز ترکمنستان قصد گریختن از ایران به مقصد شوروی را داشت شاید هرگز فکرش را نمیکرد تا ۴۱ سال بعد رنگ ایران را نخواهد دید. او بعدها در خاطراتش در کتاب "در ماگادان کسی پیر نمی‌شود" نوشت: کاش بدبختترین سگ ایران بودم اما گذارم به ماگادان نمی‌افتاد.
 
صفوی زمان فرمانروایی استالین بر شوروی و اشغال بخشی از ایران در جنگ جهانی دوم به دست این کشور، از سر فقر و جهل و تحت تاثیر تبلیغات بلندگوهای شوروی جذب آرمانشهر سوسیالیستی شد و به حزب توده پیوست و بخصوص وقتی وارد دانشسرای ساری شد فعالیتش را جدی‌تر پی گرفت. با پایان جنگ و خروج نیروهای شوروی از ایران و فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان و تضعیف گروههای کمونیست موج دستگیری‌ها شروع شد و عطا و سه نفر از دوستانش در ۲۰ سالگی از مازندران بطور غیرقانونی بسمت ترکمنستان و مرز شوروی رفتند اما به محض رسیدن به مرز توسط نیروهای مرزبانی شوروی دستگیر می‌شوند و در اتاقکی شبیه طویله در پاسگاه مرزی بمدت ۱۱ روز زندانی میشوند و مورد بازجویی قرار میگیرند. پس از آن عطا و دوستانش به زندان کا گ ب در عشق آباد منتقل میشوند و عطا را در سلولی با ابعاد کمتر از ۲ متر بمدت ۴۴ روز محبوس میکنند و شبانه مورد بازجویی قرار می دهند. پس از پایان بازجویی ها دادگاه او را بجرم عبور غیرقانونی از مرز به دو سال کار اجباری در کوره های آجرپزی محکوم میکند. در اردوگاه همان روز اول هر چه داشت و نداشت حتا شورتش را می‌دزدند! عطا صفوی شش ماه را زیر آفتاب کشنده و فریاد سرکارگر و گرسنگی و کثافت و توالتهای مشترک و دزدانی که مثل مگس همه جا در کمین بودند گذراند. در همین اوضاع یک روز او را سوار ماشین کردند و مجددا به زندان کا‌ گ ب در عشق آباد بازگرداندند و در آنجا بعد چهار ماه شکنجه و کتک مفصل اتهامی جدید برایش تراشیدند: جاسوسی. اما ماجرای زندان عشق آباد به همین جا ختم نشد و پیش از محاکمه‌ یک شب عطا متوجه شد دیوارهای زندان به لرزه افتاده‌اند و در حال فروریختن هستند و او که راه گریزی نداشت مدت سه شبانه روز زیر آوار مدفون شد. عطا بعدها فهمید علت آن حادثه زلزله‌ای ۷ ریشتری بوده که دو سوم جمعیت شهر عشق آباد را همان شب کشته. نگهبانان زندان بعد سه شب عطا را زیر خرابه‌ها سالم پیدا کردند و به زندانی دیگر‌ منتقل کردند. پس از آن ماجرا دادگاه برگزار شد و عطا به اتهام جاسوسی به ۱۰ سال کار در اردوگاه سیبری محکوم شد. در میانه‌ی مسیر به مقصد ماگادان عطا چند هفته را در زندان تاشکند و بعد در زندان نووسیبیرسک سپری کرد و بعد تا محل اردوگاه ماه‌ها در واگن‌های مملو از زندانی در قطار و مدتی در کشتی محبوس بود و پس از طی هزاران کیلومتر سرانجام به ماگادان در شمال شرقی روسیه رسید. صفوی در توصیف ماگادان می‌نویسد: "جایی است که ۹۹ نفر می‌گریستند و فقط یک نفر می‌خندید، و او هم دیوانه بود!" پس از مستقر شدن در اردوگاه ماگادان عطا را برای کار به اعماق معدن زغال سنگ فرستادند و از آن روز بمدت ۵ سال محصور در دیوارهای چهار متری، چشم در چشم درنده‌ی سگ‌های نگهبان، در فضایی مملو از دلتنگی و گرسنگی و میکروب و وحشتِ تنبیه و شکنجه و اعدام، به کار بی وقفه در عمق تاریک معدن مشغول بود. بعد از ۵ سال استالین مُرد و با روی کار آمدن خروشچف عطا از اردوگاه آزاد شد و یک سال در تبعید بسر برد و نهایتا بعد ۸ سال حبس و تبعید با دریافت حکم تبرئه و آزادی به شهر دوشنبه در تاجیکستان رفت و به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و جراح شد. دکتر عطا صفوی همانجا ازدواج کرد و فرزندی به دنیا آورد. گرچه در این مدت هم ماموران کا گ ب او را رها نمی‌کردند و به هر بهانه برای بازجویی احضار می‌شد.
سال ۱۳۶۷ بعد گذشت ۴۱ سال از لحظه بازداشت عطا در مرز شوروی، او و همسرش با دوندگی بسیار موفق شدند مجوز بازگشت به ایران را بگیرند. عطا امیدوار بود در ایران به طبابت مشغول شود اما شرایط آنطور که تصور می‌کرد نبود و مجددا به تاجیکستان بازگشت و نهایتا در ۸۶ سالگی در کانادا پرونده‌ی زندگی‌اش بسته شد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

سیاوش کسرایی و پرونده ایرانیان مهاجر در شوروی

‏سیاوش کسرایی شاعر توده‌ای ایران سال ۶۲ در مهاجرتی اجباری به کابل رفت و پس از آن به میهن باورها و آرمانهایش، شوروی پناه برد و تا پایان فروپاشی شوروی آنجا ماند. نامه‌ها و شعرهایی که در طول اقامتش در مسکو نوشته نشان میدهد نه تنها کعبه‌ی آمالِ توده آلامش را تسکین نداد بلکه بر آن افزود.

‏برای مثال در سال ۶۷ در نامه به یکی از اعضای حزب توده از شرایطش می‌نویسد:

"نتیجه اینکه پنج سال مهاجرت من یا در تنهائی و انزوای کشنده گذشته و یا در اجتماعاتی که فاقد سلامت، صداقت و صمیمیت بوده‌ است."

‏مهاجرت کمونیستهای ایرانی به شوروی سابقه طولانی دارد و بسیاری اوقات زندگی آنها با زندان و شکنجه و تبعید و اردوگاه کار به پایان رسیده. کسرایی خوش شانس بود که اواخر عمر شوروی و بعنوان آخرین نسل مهاجران به زیارت مسکو رسید. با این حال آخرین شعرهای او که در مسکو سروده شده مملو از اندوه و گله و دلتنگی است که نشان دهنده سرخوردگی و تصادم تصورات پیشین با واقعیات عینی است. او که سال‌ها پیش در شعر "آمریکا! آمریکا!" وعده داده بود روزی "سرود سرخ سحرگاه پا می‌گیرد و آفتاب بر می‌آید" ، سال ۶۹ در مسکو، ایستاده بر قله‌ی میعاد و در مهد آفتاب عدالت و سرودهای سرخ می‌نویسد:

 

رسانید از من این پیغام:

که من با پیکر خونین و با تنجامه‌ی پاره

ز کف داده دیار و یار و هر پیوند، آواره

به فرجامین

کشاندم خویشتن را بر فراز قله‌ی میعاد

ولی دیدم که در این اوج بی فریاد

ز تو، اورنگ تو، جانداروی آوازه گیر تو نشانی نیست

به پیرامون من تا می توانم دید

به جا اشباحِ سنگ و صخره هایی هست و گردِ سرخی از خورشید...

 

یا در شعری دیگر به نام هوای آفتاب که سال ۷۲ در مسکو نوشته شده میگوید:

 

نه آشنا نه همدمی

نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی

تویی و رنج و بیم تو

تویی و بی پناهی عظیم تو

نه شهر و باغ و رود و منظرش

نه خانه‌ها و کوچه‌ها نه راه آشناست

نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست

تو و هزار درد بی دوا

تو و هزار حرف بی جواب

کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می‌کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

چپ و وهم اتوپیاسازی

‏میان گروه‌های چپ آرمانگرا غرق شدن در عالم انتزاع و به هم خوردن مرز وهم و واقعیت و در نتیجه بروز رفتارهای نمایشی و متظاهرانه و توجه طلبی مفرط نقطه مشترک است. نقطه‌ای که در ادبیات به پرت و پلا گویی منجر می‌شود و در سیاست به تمامیت‌خواهی دولت‌ها و پوپولیسم مبتذل.

‏بقول آلبر کامو "مارکسیست‌ها تصورشان از تاریخ را بر خود تاریخ ترجیح می‌دهند!"

جان لنون خواننده و ترانه سرای چپگرا در ترانه معروف "تصور کن" می‌نویسد: تصور کن بهشت و جهنمی نیست، کشوری نیست، مذهبی نیست، مالکیتی نیست، گرسنگی نیست و همه در صلح‌اند و نیازی به کشتن نیست... خب چه زیبا! مشکل اینجاست این افراد تصوراتشان را واقعی و به سادگی دارای قوه‌ی تحقق قطعی می‌پندارند! توقعِ تحقق تمام و کمالِ این خیالبافی‌های شاعرانه در واقعیت و تاکید بر لزوم محقق شدنش توهمی است که آب به آسیاب تمامیت خواهان می‌ریزد. این وهم ریشه در نگاه پیامبرانه‌ این قشر دارد. جماعتی که بعد مواجهه با بی معنایی و بیهودگی دنیای پیرامون و ناکارآمدی و نواقص و تاسیسات و تشکیلات دچار سرخوردگی و روزمرگی شده‌اند ناگهان به شکل رادیکال تصمیم به خلق سیستم هدفمند و کامل و جامعی از باورهای نو می‌گیرند چون می‌خواهند از چاله ای که در آن افتاده‌اند با سرعت و قدرت هرچه بیشتر خارج شوند و به ورطه اتوپیاسازی می‌افتند. از بی مذهبی می‌نویسند اما خودشان مذهب سازی می‌کنند. بقول کافکا: "بازیچه‌ی گمگشته‌ی پیامبران و طبیبان کاذبی شده‌ایم که با نسخه‌های دروغین سعادت، چشم‌ها و گوش‌هایمان را می‌بندند تا از بن بستی به بن بست دیگر برسیم."

‏این نمایش بازی کردن‌ها گاهی از سطح کاغذ و شعر و بیانیه فراتر می‌رود و به یک پرفورمنس تبدیل می‌شود. جان لنون و همسرش به نشان اعتراض به جنگ ویتنام و دعوت به صلح و زندگی آرام در سال ۱۹۶۹ دو هفته را در تختخواب هتل در آمستردام هلند و مونترال کانادا سپری کردند ‏و صبح تا شب میزبان خبرنگاران و مرکز توجه دوربین‌ها بودند و مردم را دعوت می‌کردند برای برقراری صلح به آنها بپیوندند و موی خود را کوتاه نکنند! مثل اینکه بیاییم برای رفع نیاز تشنگی چراغ‌های خانه را خاموش کنیم! صحبت از صلح و تکریم آن زیباست ‏اما با نشستن در تخت و دراز کردن مو و سیگار کشیدن هیچ جنگی در جهان متوقف نشده. با پیژامه نشستن مقابل هیتلر نمیشد جلوی بمب‌هایش را گرفت و با نوشتن کلمه‌ی صلح روی کاغذ نمی‌توان چاقوی داعش را کند کرد‏.‏

یوکو اونو همسر جان لنون سالها بعد در مورد نمایش تختخواب می‌نویسد: "در سال ۱۹۶۹ من و جان آنقدر ساده و خوش باور بودیم که فکر می‌کردیم با بست نشستن در خانه و یا سپری کردن یک هفته توی تختخواب می‌توان جهان را تغییر داد."

 

هر چند خیلی از این افراد هم معمولا مواقعی که جنگ بر ضد منافع و آرمان‌های خودشان باشد ژست صلح می‌گیرند وگرنه در باقی موارد با تحریف واقعیت بوسیله هنر که در تخصصشان است، خونریزی و درنده خویی را هم زیر عباراتی مثل حماسه و دلاوری و حق طلبی دفن می‌کنند و یا سوت زنان رد می‌شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

چه گوارا، ماشین کشتار

نگاهی به جنایات چه گوارا. مردی که می‌خواست پرچم کمونیسم را بر سردر جهان بیاویزد.

#چه_گوارا معتقد بود "نفرت عنصر مبارزه است و انسان را به ماشین کشتار تبدیل می کند." او در نامه به همسرش سال ۱۹۵۷ می‌نویسد: اینجا در جنگل‌های کوبا زنده و تشنه به خون هستم.

با پیروزی انقلاب کوبا و سقوط رژیم باتیستا در سال۱۹۵۹ چه گوارا از سوی فیدل کاسترو به ریاست زندان لاکابانا منصوب شد و جوخه‌های اعدام را برپا کرد‌. چه گوارا قاضی دادگاه تجدیدنظر هم بود و در ۵ ماه ریاست او بر این زندان بیش از ۵۰۰نفر ضدانقلاب اعدام شدند. ‏به گفته خوزه ویلاسوسا از مسئولین قضایی پرونده‌های لاکابانا احکام بطور خودکار در دادگاه تجدیدنظر تایید می‌شدند.

خاویر آرزواگا کشیشی که محکومین به اعدام را آرام می‌کرد در خاطراتش میگوید برای درخواست عفو پسربچه ای پیش چه گوارا و کاسترو رفتم اما هیچکدام توجهی نکردند.‏..

 ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

ربایش‌های زنجیره‌ای!

 

در فاصله سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳ چندین ژاپنی در شهرهای ساحلی این کشور توسط ماموران کره‌ای ربوده شده و به کره شمالی برده شدند. از آنها برای آموزش زبان و فرهنگ ژاپنی به جاسوس‌های کره‌ای استفاده می‌شود تا جاسوس‌ها بتوانند در نقش گردشگران ژاپنی ‏به ماموریت‌های برون مرزی اعزام شوند.

 یکی از این افراد یائه‌کو تاگوچی است. او در ۲۲ سالگی ربوده شد و با وجود وعده‌هایی که مقامات کره شمالی به او دادند اکنون ۴۱ سال است به ژاپن بازنگشته. او را آخرین بار کیم هیون هی دیده. زنی که با پاسپورت ژاپنی به بغداد رفت و ‏هواپیمای مسافربری کره جنوبی را منفجر کرد و در بحرین دستگیر شد. یائه‌کو معلم ژاپنی کیم در زمان تعلیم او در دستگاه اطلاعاتی کره شمالی بود.

‏مورد دیگر مگومی یوکوتا است که در سال ۱۹۷۷ در ۱۳ سالگی در راه مدرسه به خانه ربوده شد. رژیم کره شمالی مدعی است مگومی سال ۱۹۹۴ خودش را کشته. همسر مگومی هم تایید کرده. او در پیونگ یانگ با مردی مشابه خودش که از کره جنوبی ربوده شد ازدواج و یک دختر به دنیا آورد. ‏پدر و مادر مگومی اما همچنان بعد ۴۲ سال با این باور که مقامات کره شمالی دروغ می‌گویند پیگیر برای پیدا کردن دخترشان هستند.

‏بیشترین آسیب را از این پروژه‌ی ربایش کره جنوبی دیده. از سال ۱۹۵۳ بعد از پایان جنگ دو کره ۳۸۰۰ نفر از شهروندان کره جنوبی ربوده شده‌اند که ۴۸۹ نفر از آنها هنوز در خاک کره شمالی هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی