‏مارکسیسم دین ستیز نیست، مارکسیسم دین الهی را وارونه کرده و قاعده‌ی آن را از آسمان برداشته و بر زمین گذاشته. امید به خدا و اعجاز ماورا را از انسان میگیرد جایش امید به جبر تاریخ را به او میدهد. (همین رویکرد بعدها یکی از دستاویزهای جباران تاریخ برای خلق جنایات بی شمار شد.) ‏حکومت منجی آسمانی را رد میکند و به جایش به توده حکومت قطعی پرولتاریا در آینده را نوید میدهد. امت را کنار میزند و جایش توده و خلق را زیر یک پرچم جمع میکند. جای پیامبر و خدا رهبران و حکومتها را مینشاند و جای کتاب مقدس مانیفست مارکس و رفقا را علم میکند. بقول پوپر "پیامبران کاذب". ‏مارکس جمله معروفی دارد که دین را افیون توده می داند، اما هدف حمله‌ی او در این جمله افیون نیست! بلکه تنها امید و هیجان دینی را مخرب میدانست و همزمان در حال تولید افیون دست ساز خودش بود که بعدها حاکمان بسیاری را نشئه کرد و با وعده بهشت زمینی جهنم آفریدند. ‏لنین در جایی میگوید: "در نبرد انقلابیِ ستم دیدگان ساخت بهشت بر روی زمین برای ما مهم‌تر است تا اتحاد برای باور در بهشت آسمانی." یا انگلس در مقاله ای درباره مسیحیت مینویسد: "مسیحیت و سوسیالیسم کارگری، صلای نجات انسان را از نکبت و بندگی سر دادند. تنها تفاوت آن است که مسیحیت نجات ‏...را در دنیای دیگر، زندگی پس از مرگ وعده می‌دهد، درحالیکه سوسیالیسم می‌گوید نجات در همین جهان و با دگرگونی نظام اجتماعی امکان‌پذیر است." ‏در همین رابطه آلبر کامو در مصاحبه‌ای میگوید: "پایان تاریخ هیچگونه معنای قابل تعریفی نمیتواند داشته باشد. مارکسیست‌ها بشری را که امروز هست به نام بشری که از این پس خواهد آمد نفی میکنند. چرا این نظریه را موجه تر از مذهبی بدانیم که جهان آسمانی دیگری را در آینده نوید میدهد؟"