نوشته‌ها

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

۴۷

چراغ ندارم

به تو فکر می‌کنم و

به دل شب فرو می‌شوم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۴

پیوسته تو را می‌جویم و نمی‌یابم. شاید تو آخرین مقصدی در این مسیر، شاید تو مرگی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۳

در هیئت پاره ابری

آمدی

باریدی

ویران کردی.

تو لطافت ابرها بودی اما

نطفه‌ی خشمی هم

در دلت پنهان بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۲

زندگی‌ام چه بود؟ چشمه‌ای در دل خاک که جوشید و فروریخت در فاصله‌ی آمدن و رفتنت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۳۸

من یعنی منِ تنها

با تو که باشم من نیستم، تویی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۳۴

رویا را پشت سر می‌گذارم

و از خواب بیدار می‌شوم

جای دشت را دیوار می‌گیرد

جای دستان تو را

فنجانی چای تلخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۳۱

به خوابم آمدی

و چه هجرت غم انگیزی شد

بیدار شدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

جای خالی

همه چیز را دور انداختم

که فراموشت کنم

خانه خالی شد

جای تو خالی‌تر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

بودن تا نبودن

بودنت یک‌ جاست

نبودت همه جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

خوابیدم

خوابیدم

که تو را ببینم

خودم را دیدم

در جستجوی تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی