چراغ ندارم
به تو فکر میکنم و
به دل شب فرو میشوم
در هیئت پاره ابری
آمدی
باریدی
ویران کردی.
تو لطافت ابرها بودی اما
نطفهی خشمی هم
در دلت پنهان بود
رویا را پشت سر میگذارم
و از خواب بیدار میشوم
جای دشت را دیوار میگیرد
جای دستان تو را
فنجانی چای تلخ