وقتی که تنهایی، هر چیزی که زندگی در آن جاریست به تندیس یادبودی از خاطرهای دور بدل میشود. تنهایم، و همه اشیاء پیرامون اسکلتهای به جا مانده از زندگانی است که سالهاست مردهاند.
وقتی که تنهایی، هر چیزی که زندگی در آن جاریست به تندیس یادبودی از خاطرهای دور بدل میشود. تنهایم، و همه اشیاء پیرامون اسکلتهای به جا مانده از زندگانی است که سالهاست مردهاند.
میلی هست برای بیشتر فرو رفتن، در او که از تعالی و خروج از باتلاقی بازمانده. امیدْ حرکت است و برای اسیر در باتلاق گاه ناامیدی آخرین چاره است.
خشم و اندوه محصول مبارزه است. زمانی رنج گرفتاری در باتلاق را حس میکنی که در حال تقلایی برای گریختن از آن.
چند کابوس رایج: سقوط از ارتفاع، بی اختیار رفتن به مکانی زشت و هراسانگیز، از دست دادن توانایی تحرک و تکلم، حمله جانوران وحشی. در همه یک نقطه مشترک هست: رنج تحمیلی و نداشتن اختیار و اراده برای گریز یا مقابله.
پس پیشبینی ناپذیری حوادث، وقوع حوادث بی دخالت ارادهی فردی، بیاختیاری و از دست دادن توان و ارادهی احتراز از رنج کابوس بزرگ بشر است!
ورزش اختراع شد تا خشم و درنده خویی بشر با گذر از فیلتر تمدن در وضعیتی کنترل شده قرار گیرد و میل به ویرانگری و خشونت به هنجار و ارزشهای مطلوب جامعه مثل مقاومت و شجاعت و ایثار و صلح تبدیل شود اما چون اصل امیال بشر تغییری نکرده ورزش شده میدان تلبیس و نیرنگ و تمارض. نمونهاش فوتبال
ترسی که تحت عنوان ترایپوفوبیا طبقه بندی شده را اینطور میتوان توصیف کرد: ترس از اضمحلال از درون بی آنکه توانایی تصرف و دخالت در پیشروی آن را داشته و یا حتی روند فساد و تجزیه را بتوانیم رویت کنیم. آنها مبتلایند که رنجی تحمیل شده و دردی ناخواسته و بی دخالت اراده را تجربه کردهاند. با این حساب همه به نوعی مبتلاییم چون همه میدانیم که در حال تعفن و تجزیه هستیم و ارادهای برای توقفش هم نداریم.
در مسیر جستجوی پاسخ مسائل، باور و یقین یک راه فرار از آشفتگیهای فکری است. یکی با یقین جزییات دنیای بعد مرگ را برایت ترسیم میکند، یکی با قاطعیت وجود چنین دنیایی را رد میکند. روش سومی هم هست که بر پایهی باور و یقین است اما هیچ یک از دو مورد بالا نیست: باور به ناممکن بودن دانایی.
آرامش دریایی است که گهگاه از آن جرعهای سر میکشیم، اما به آرامش نمیرسیم. برای رسیدن باید آب شد و دریا شد. برکهای در ما محبوس است و مشتاق دریا...