نوشته‌ها

۱۵۷ مطلب با موضوع «کوتآه» ثبت شده است

۱۷۰

‏انگار تمام مدت بر لبه‌ی دنیا ایستاده‌ بوده‌ام و در حال نظاره‌ی بازی دیگران. با هیچ جمع و سازمانی جان به یک قالب نمیشوم. بچه که بودم در مدرسه از پنجره‌ی کلاس بیرون را تماشا میکردم و همیشه غبطه میخوردم که چرا در آن لحظه درخت کاج توی حیاط نیستم یا آن پاره آجر افتاده پای دیوار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۹

‏برای ما که جهانی دیگرگونه می‌خواهیم باران و درخشش ناگهانِ صاعقه منظره‌ای نو است، اما هر چه باشد باران است و همدست همین دنیا. از پشت پنجره کنار می‌رویم و پرده‌ها را می‌کشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۸

زندگی نمردن است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۵

‏رازی در این سکوت است. کلمات را به کار گرفتم تا معما حل شود، سکوت تکه تکه شد و راز پنهان‌تر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۴

چنان زل زده ای به سیاهی قعر گور که انگار بیراهه‌ای است و بداقبالی در آن پایش لغزیده. بیراهه نیست، زمین سختی که بر آن مطمئن گام میگذاری دهانِ بسته‌ی گوری است که روزی زیر یکی از گام‌هایت گشوده خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۳

‏رو گرفت از من
و جهان خالی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۲

‏تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان می‌رویم و سبز می‌شوم.
قلب من درختی‌ست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۱

من نوشته‌هایم را مثل نورافکنی در شب در دست گرفته‌ام تا راهم را بجویم. آنچه دیده میشود نور است، خودم در تاریکی پنهانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۰

‏این سطرها که می‌نویسم
پله‌هایی‌ست که می‌پیمایم
به سمت تو
تو آن سکوتی
بعدِ آخرین سطر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۷

‏تو دوری از من، بسیار دور
هر بار که میگویم "دوردست"
انگار که گفته باشم "تو"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۶

‏ما پایمان لغزیده. سقوط مقدر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۳

‏تشنگی لازمه‌ی لذت سیراب شدن است. ضرورت رسیدن به هر لذت عبور از چاله‌ی رنجی است و من به امید تبسمی کمرنگ، پایم را از گل و سنگلاخ مسیر زخمی و آلوده کرده‌ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۰

‏از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۴۹

‏ما زخم خوردیم و آتش خشم در دلمان شعله کشید اما چون به بیرون راهی نیافت تنها خودمان را سوزاند. عده‌ای ذره ذره خاکستر شدند و آنها که زخمشان کاری بود یکباره گُر گرفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۴۷

‏از سکوتِ بیشه است، زیبایی آواز پرنده
از سیاهی شب است، درخشش ستاره‌ها
از نیستی است، ظهور جرقه‌های هستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی