نوشته‌ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گور» ثبت شده است

۱۹۵

‏چنان مینگری به چشم و نگاه مردگانِ توی قاب عکس که انگار امتداد نگاهشان میرسد به چاله‌ی مرگ و سیاهی. نه؛ این نگاه‌ها همه روزگاری به دورنمای رویا خیره بوده و زندگی ابدی. و همین غم انگیزش میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۸۳

‏تو رفتی
و سکوتی جایت را گرفت
و سکوتی با من ماند
تا خیابان
تا خانه
تا توی گور.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۷۲

‏زندگی فلش‌بکی است از تصویر جمجمه‌ی در حال فسادم به امروز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۶۴

چنان زل زده ای به سیاهی قعر گور که انگار بیراهه‌ای است و بداقبالی در آن پایش لغزیده. بیراهه نیست، زمین سختی که بر آن مطمئن گام میگذاری دهانِ بسته‌ی گوری است که روزی زیر یکی از گام‌هایت گشوده خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی