نوشته‌ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلب» ثبت شده است

۱۶۲

‏تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان می‌رویم و سبز می‌شوم.
قلب من درختی‌ست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۰

‏گفت حالا که نمی‌توانی سنگ را بشکنی، تو هم سنگ شو. من سنگ شدم اما در قلبم حفره‌ای بود، آشیانه‌ی پرنده‌ای که پیوسته نوک می‌کوبید و آشفته می‌کرد خوابِ سنگ را.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی