نوشته‌ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنگ» ثبت شده است

۹۰

‏گفت حالا که نمی‌توانی سنگ را بشکنی، تو هم سنگ شو. من سنگ شدم اما در قلبم حفره‌ای بود، آشیانه‌ی پرنده‌ای که پیوسته نوک می‌کوبید و آشفته می‌کرد خوابِ سنگ را.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۲

از سنگ‌ها نوشتم تا سنگ بودن را تجربه کنم اما دانشمند سنگ‌ها شدم. کاش سنگ می‌شدم و هیچ نمی‌دانستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۷۴

قلوه سنگی هستم من

سخت و سنگین کف رودخانه

و تو آب روانی

که نرم و آرام از رویم عبور می کنی،

تنم را می نوازی

و به درونم راهی نمی یابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

اینجا چه می‌کنم؟

خواستم زنده بماند

نامش را بر سنگ، درخت و دریا نوشتم.

من او را می‌خواستم

میان سنگ، درخت و دریا چه می‌کنم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی