از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.
از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.
از رویاها و لذات بی مانند عالم خواب میشود این نتیجه را گرفت که مغز انسان به گیرنده رویا مجهز است و آن را جذب و هضم میکند اما فرستنده دنیای واقعیت خاموش است! ظرف لذت عالم بیداری محدود است. مرزهای واقعیت حتی چشم دیدن رویاهای ما را ندارند و همینکه به اوج رویایی میرسی بیدارت میکنند!
از خوابهای آشفته
به بیداری پناه میبریم
از کابوس زندگی اما
بیدار نمیتوان شد
مگر با خوابی شیرین
رویا را پشت سر میگذارم
و از خواب بیدار میشوم
جای دشت را دیوار میگیرد
جای دستان تو را
فنجانی چای تلخ