مایلم حفرهی درونم که همهی نداشتههایم را در خود جا داده پر کنم. تنبلیام از وسعت حفره است، از ناتوانی در پر کردنش.
مایلم حفرهی درونم که همهی نداشتههایم را در خود جا داده پر کنم. تنبلیام از وسعت حفره است، از ناتوانی در پر کردنش.
تو میخواهی چشم انداز روشن مسیرت و باورمندیات به معنای زندگی ناهموار و متزلزل نشود پس هر صدای مخالفی را به مانند رویکردی ناقص و انحرافی تلقی میکنی. این واکنش برخاسته از آن ایمان دیرین توست نه حقیقت جویی. تو فقط هراس داری از سنگینی بار معنای زندگی بر دوشت کاسته شود.
تشنگی لازمهی لذت سیراب شدن است. ضرورت رسیدن به هر لذت عبور از چالهی رنجی است و من به امید تبسمی کمرنگ، پایم را از گل و سنگلاخ مسیر زخمی و آلوده کردهام.
زندگی پیکار مستمر با مرگ است. یک پیکار وقتی ادامه مییابد که امید پیروزی داریم یا دستکم امید شکست نخوردن برای مدتی.
میلی هست برای بیشتر فرو رفتن، در او که از تعالی و خروج از باتلاقی بازمانده. امیدْ حرکت است و برای اسیر در باتلاق گاه ناامیدی آخرین چاره است.
تصور ساحل است که ما را در دریای طوفانی زنده نگه داشته. سرآسیمه دست و پا میزنیم تا از هم پیشی بگیریم و ساحل روشن را فتح کنیم، اما یک یک فرو میرویم در خندق قیرگون امواج. آنها که میدانند ساحلی در کار نیست زودتر ناپدید میشوند