نوشته‌ها

۵۵


در تاریکخانه‌ی دنیا به هزار در چنگ می زنی تا راهی بیابی و عاقبت همان دری بیرونت می برد که به درون راهت داده بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۴

در نگاه کسی که کشتن تو را امری مقدس و وظیفه قانونی‌اش می‌داند، زانو نزدن و دفاعت از جان و حق زندگی خویش رفتاری غیرمنتظره، وحشیانه و قانون‌شکنانه تلقی می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۳

‏پا فقط رفتن می‌داند، چشم است که می‌گوید به کجا. چشمم خیره به کهکشان و پایم در لجن تیره گرفتار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۲

از دشت به کوهستان گریختیم و

از کوهستان به جنگل‌ها پناه بردیم

و ملول از آزادی

خانه‌ای بنا کردیم

با چهار دیوار

و دری

که به درون راه داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۱

موجی از غم

به سینه‌ام می‌کوبد و فرومی‌ریزد

حس می‌کنم سنگینی‌اش را

که از راه گلویم پایین می‌لغزد

گرم و تلخ

آماده می‌شود

برای حمله‌ای دیگر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۰

مقصد که دریا باشد

مسیرت کوه و دشت و جاده نیست

جای خالی دریاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۹

سپیدی کاغذ غیابِ توست

این کلمات سیاه اما

تو نمی‌شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۸

از خواب‌های آشفته

به بیداری پناه می‌بریم

از کابوس زندگی اما

بیدار نمی‌توان شد

مگر با خوابی شیرین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۷

چراغ ندارم

به تو فکر می‌کنم و

به دل شب فرو می‌شوم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۶

پرنده‌ای که دوستش داشتم

از لابلای شاخه‌ای پرید و

دیگر بازنگشت.

حالا

در فضای خالی میان شاخه‌ها

تنهاییم پیداست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۵

چراغی روشن کردم

تا شب را کشته باشم

نور آشکار شد

تاریکی هم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۴

پیوسته تو را می‌جویم و نمی‌یابم. شاید تو آخرین مقصدی در این مسیر، شاید تو مرگی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۳

در هیئت پاره ابری

آمدی

باریدی

ویران کردی.

تو لطافت ابرها بودی اما

نطفه‌ی خشمی هم

در دلت پنهان بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۲

زندگی‌ام چه بود؟ چشمه‌ای در دل خاک که جوشید و فروریخت در فاصله‌ی آمدن و رفتنت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۱

آخرین پرنده هم پرید

حالا درخت را نگاه می‌کنم

درخت بی پرنده را

که مثل دستان خالی نیازمندی

رو به آسمان دراز است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی