در چار گوشهی جهان آزاد
در چار دیوار اتاق آزاد
در چار ستون تن محبوس
کوهی هستم من
که بر ویرانهام جادهای بنا کردهاند
دیگران مرا جاده میخوانند،
من اما کوهی ویرانم
شبها خودم را میبینم در خواب
فریاد میزند: من کوهم! من کوهم!
گفت حالا که نمیتوانی سنگ را بشکنی، تو هم سنگ شو. من سنگ شدم اما در قلبم حفرهای بود، آشیانهی پرندهای که پیوسته نوک میکوبید و آشفته میکرد خوابِ سنگ را.
در مسیر جستجوی پاسخ مسائل، باور و یقین یک راه فرار از آشفتگیهای فکری است. یکی با یقین جزییات دنیای بعد مرگ را برایت ترسیم میکند، یکی با قاطعیت وجود چنین دنیایی را رد میکند. روش سومی هم هست که بر پایهی باور و یقین است اما هیچ یک از دو مورد بالا نیست: باور به ناممکن بودن دانایی.
تصور ساحل است که ما را در دریای طوفانی زنده نگه داشته. سرآسیمه دست و پا میزنیم تا از هم پیشی بگیریم و ساحل روشن را فتح کنیم، اما یک یک فرو میرویم در خندق قیرگون امواج. آنها که میدانند ساحلی در کار نیست زودتر ناپدید میشوند