به جنگلی آتش گرفته میمانم
کبریت را کس دیگری انداخته
شعلههایم اما چنان هر سو قد میکشند
که در دلم انگار
میلی به خاموشی نیست.
به جنگلی آتش گرفته میمانم
کبریت را کس دیگری انداخته
شعلههایم اما چنان هر سو قد میکشند
که در دلم انگار
میلی به خاموشی نیست.
خیابان آشفتهام میکند
آسمان تنهایم
هر گوشهی جهان
تکهای از من است
به هر سو بگریزم
به خودم میرسم
دلم اگر صخرهای باشد
ساکن در ساحلی خاموش
دلتنگی حتما
شکل موجهاست
که میآیند
چنگ میکشند
چنگ میکشند
چنگ میکشند...
صخرهای فرومیافتد
رویا را پشت سر میگذارم
و از خواب بیدار میشوم
جای دشت را دیوار میگیرد
جای دستان تو را
فنجانی چای تلخ