نوشته‌ها

۱۵۷ مطلب با موضوع «کوتآه» ثبت شده است

۱۰۱

‏تو به یاد آمدی

درخت زیبا شد،

یا زیبایی درخت

تو را به یاد آورد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۸

‏زندگی جاری‌ست


به سمت مرگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۷

‏در چار گوشه‌ی جهان آزاد

در چار دیوار اتاق آزاد

در چار ستون تن محبوس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۶

‏وقتی آدمی به دنیا می‌آوری و به او زندگی می‌دهی، باید بپذیری که مرگی هم به دنیا آورده‌ای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۵

‏رازی‌ هست در تاریکی. شنیدم که تاریکی می‌گفت: رازی‌ست در من.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۴

‏من آه دمیدم

تو سوزِ ساز را شنیدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۳

کوهی هستم من

که بر ویرانه‌ام جاده‌ای بنا کرده‌اند

دیگران مرا جاده می‌خوانند،

من اما کوهی ویرانم

شب‌ها خودم را می‌بینم در خواب

فریاد می‌زند: من کوهم! من کوهم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۲

‏اگر زندگی ما لحظه‌ای از کابوس پرنده‌هاست، بیچاره آنکه زندگی‌اش در کابوس ماست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۱

‏آغوشی می‌خواستیم برای گریستن

مرگ دوست بهانه شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۰

‏گفت حالا که نمی‌توانی سنگ را بشکنی، تو هم سنگ شو. من سنگ شدم اما در قلبم حفره‌ای بود، آشیانه‌ی پرنده‌ای که پیوسته نوک می‌کوبید و آشفته می‌کرد خوابِ سنگ را.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۹

‏بعید می‌دانم کسی منزوی و جامعه گریز شود به این دلیل که از بودن در جمع بیزار است. ما به درون تنهایی می‌خزیم چون اجتماع مطلوب را نیافته‌ایم. وگرنه کیست که نچشیده باشد طعم یک کمبود را بعد ترک جمعی دوستانه. هنگام وداع نگاهی به پشت سر می‌اندازیم انگار تکه ای از خود را جا گذاشته‌ایم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۸

‏ما غروب را دیده‌ایم
آمدن شب شگفت‌زده‌مان نمی‌کند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۶

تصور ساحل است که ما را در دریای طوفانی زنده نگه داشته. سرآسیمه دست و پا می‌زنیم تا از هم پیشی بگیریم و ساحل روشن را فتح کنیم، اما یک یک فرو می‌رویم در خندق قیرگون امواج. آنها که می‌دانند ساحلی در کار نیست زودتر ناپدید می‌شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۵

‏هر دو مسافر یک جاده‌ایم

تو به آنجا می‌روی،

من از اینجا می‌گریزم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۴

‏آرامش دریایی است که گه‌گاه از آن جرعه‌ای سر می‌کشیم، اما به آرامش نمی‌رسیم. برای رسیدن باید آب شد و دریا شد. برکه‌ای در ما محبوس است و مشتاق دریا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی