میان گروههای چپ آرمانگرا غرق شدن در عالم انتزاع و به هم خوردن مرز وهم و واقعیت و در نتیجه بروز رفتارهای نمایشی و متظاهرانه و توجه طلبی مفرط نقطه مشترک است. نقطهای که در ادبیات به پرت و پلا گویی منجر میشود و در سیاست به تمامیتخواهی دولتها و پوپولیسم مبتذل.
بقول آلبر کامو "مارکسیستها تصورشان از تاریخ را بر خود تاریخ ترجیح میدهند!"
جان لنون خواننده و ترانه سرای چپگرا در ترانه معروف "تصور کن" مینویسد: تصور کن بهشت و جهنمی نیست، کشوری نیست، مذهبی نیست، مالکیتی نیست، گرسنگی نیست و همه در صلحاند و نیازی به کشتن نیست... خب چه زیبا! مشکل اینجاست این افراد تصوراتشان را واقعی و به سادگی دارای قوهی تحقق قطعی میپندارند! توقعِ تحقق تمام و کمالِ این خیالبافیهای شاعرانه در واقعیت و تاکید بر لزوم محقق شدنش توهمی است که آب به آسیاب تمامیت خواهان میریزد. این وهم ریشه در نگاه پیامبرانه این قشر دارد. جماعتی که بعد مواجهه با بی معنایی و بیهودگی دنیای پیرامون و ناکارآمدی و نواقص و تاسیسات و تشکیلات دچار سرخوردگی و روزمرگی شدهاند ناگهان به شکل رادیکال تصمیم به خلق سیستم هدفمند و کامل و جامعی از باورهای نو میگیرند چون میخواهند از چاله ای که در آن افتادهاند با سرعت و قدرت هرچه بیشتر خارج شوند و به ورطه اتوپیاسازی میافتند. از بی مذهبی مینویسند اما خودشان مذهب سازی میکنند. بقول کافکا: "بازیچهی گمگشتهی پیامبران و طبیبان کاذبی شدهایم که با نسخههای دروغین سعادت، چشمها و گوشهایمان را میبندند تا از بن بستی به بن بست دیگر برسیم."
این نمایش بازی کردنها گاهی از سطح کاغذ و شعر و بیانیه فراتر میرود و به یک پرفورمنس تبدیل میشود. جان لنون و همسرش به نشان اعتراض به جنگ ویتنام و دعوت به صلح و زندگی آرام در سال ۱۹۶۹ دو هفته را در تختخواب هتل در آمستردام هلند و مونترال کانادا سپری کردند و صبح تا شب میزبان خبرنگاران و مرکز توجه دوربینها بودند و مردم را دعوت میکردند برای برقراری صلح به آنها بپیوندند و موی خود را کوتاه نکنند! مثل اینکه بیاییم برای رفع نیاز تشنگی چراغهای خانه را خاموش کنیم! صحبت از صلح و تکریم آن زیباست اما با نشستن در تخت و دراز کردن مو و سیگار کشیدن هیچ جنگی در جهان متوقف نشده. با پیژامه نشستن مقابل هیتلر نمیشد جلوی بمبهایش را گرفت و با نوشتن کلمهی صلح روی کاغذ نمیتوان چاقوی داعش را کند کرد.
یوکو اونو همسر جان لنون سالها بعد در مورد نمایش تختخواب مینویسد: "در سال ۱۹۶۹ من و جان آنقدر ساده و خوش باور بودیم که فکر میکردیم با بست نشستن در خانه و یا سپری کردن یک هفته توی تختخواب میتوان جهان را تغییر داد."
هر چند خیلی از این افراد هم معمولا مواقعی که جنگ بر ضد منافع و آرمانهای خودشان باشد ژست صلح میگیرند وگرنه در باقی موارد با تحریف واقعیت بوسیله هنر که در تخصصشان است، خونریزی و درنده خویی را هم زیر عباراتی مثل حماسه و دلاوری و حق طلبی دفن میکنند و یا سوت زنان رد میشوند.