نوشته‌ها

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

۹۸

‏زندگی جاری‌ست


به سمت مرگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۶

‏وقتی آدمی به دنیا می‌آوری و به او زندگی می‌دهی، باید بپذیری که مرگی هم به دنیا آورده‌ای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۹۱

‏آغوشی می‌خواستیم برای گریستن

مرگ دوست بهانه شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۶۹

اگر نهالی در بیابان بکارید، می خشکد و می میرد. اما عیب نه از بیابان است و نه از نهال. عیب از همنشینی این دو است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۶۱

چشمی اگر نباشد که ببیند فروغ سبز برگ‌ها را و دستی که لمس کند رطوبت شبنمی را بر تن شاخه ای، فرق نمی‌کند درخت می‌شوی بعد مرگ یا تلی خاک. احساس اگر نباشد هر چه هم که هستی، عظیم یا خرد، انگار که نیستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۷

‏از مرگ می‌ترسیم چون وابسته‌ایم به شهر، به خانه، به دوست، به وسایل و هزار جور تعلق دیگر. اما بالاتر از همه اینها انسان به خودش وابسته است. می‌ترسیم بمیریم و خود را ترک کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۶

گاه زندان یک شهر است و درک آزادی با سفری طولانی ممکن می شود یا هجرتی بی بازگشت. گاه خانه است یا اتاقکی که با از جا کندن دیوارهایش می توانی به آنسوی حصار بگریزی. اما اگر زندان خودت باشی و میله ها و زنجیر و دیوارها همین تن و گوشت و استخوان، گریختن نمی توانی مگر با فرو ریختن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۵۵


در تاریکخانه‌ی دنیا به هزار در چنگ می زنی تا راهی بیابی و عاقبت همان دری بیرونت می برد که به درون راهت داده بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۴۴

پیوسته تو را می‌جویم و نمی‌یابم. شاید تو آخرین مقصدی در این مسیر، شاید تو مرگی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۳۰

او که مرگ می‌خواهد از مرگ نمی‌گوید، می‌میرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۲۸

اما رود هیچ تعجب نکرد، ماهی مرده را کناری زد و به راه خودش رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۲۵

درخت افتاد

تا خشک شود

تا تکه تکه شود

تا کاغذ شود و بر آن

تصویر درختی بنشانند

و بر دیواری بچسبانند

که روزگاری

جای درختان

جای جنگل‌ها بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

کسی نمی‌دانست

حرفی نگفتیم

که کسی نمی‌دانست

درد درخت بی بار و بر را.

بی صدا پژمردیم

خشکیدیم

افتادیم

درد درخت افتاده را هم

کسی نمی‌دانست؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

باورت نمی‌شود

می‌گویم: «همه می‌میریم.»
اما باورت نمی‌شود
و این سطرها را
یک یک پایین می‌روی
تا چیز بهتری پیدا کنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی