زندگی یک بازی است
پاداش پیروزی لبخند
عقوبت شکستش مرگ است
ناکامی هم زیباست، چون نطفهی کامروایی در خود دارد. این نطفه میمیرد و غم شیرینْ هیولای هولانگیز میشود اگر ناکامی در ورطهی تکرار بیفتد. در پس ابر تیره آفتاب نشسته و آنسوی خورشید بی لکه توده ابرهای سیاه جولان میدهند، اما تماشای ابرها که یکنواخت و مداوم شود خورشیدِ پشت تاریکی خاموش میشود.
چرا احساسات منفی مانند غم، خشم و ترس هم میتوانند لذتبخش باشند؟ وجه غالب این احساسات توجه به یک انفصال، به یک شکست، یک ویرانی و یک نیستی است. علاوه بر آنکه بشر ذاتا میلی به ویرانگری دارد، این تمایل در مقابل زندگی که بر قاعدهی هستی است تضادی تشکیل میدهد. مثل کسی ایستاده بر قله که دارد قعر درهای را تماشا میکند. تنوع و تضاد اساس حرکت و رشد انسان در زندگی است. هیچ لذتی جز در لحظهی برخورد دو محرک متضاد ممکن نیست. با این حال زیاد ایستادن بر لبهی پرتگاه هم خطرناک است. ممکن است پایت بلغزد و به قعر تاریک دره سقوط کنی. و آنجا شاید دیگر نه خبری از تضاد باشد نه حرکت و نه لذت.
بر چهره ی خاطرات شاد غبار فراموشی می نشیند زخمهای کهنه را اما دستی هر روز سمباده می کشد. دستی پنهان، دستی کثیف
شادی
چراغی ست
که روشن می کنی
در تاریکی اتاق
تو اتاق را می بینی و
این همه نور
من به جهان فکر می کنم و
آن همه تاریکی