نوشته‌ها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رود» ثبت شده است

۱۵۰

‏از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۷۴

قلوه سنگی هستم من

سخت و سنگین کف رودخانه

و تو آب روانی

که نرم و آرام از رویم عبور می کنی،

تنم را می نوازی

و به درونم راهی نمی یابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۲۸

اما رود هیچ تعجب نکرد، ماهی مرده را کناری زد و به راه خودش رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی