گاه زندان یک شهر است و درک آزادی با سفری طولانی ممکن می شود یا هجرتی بی بازگشت. گاه خانه است یا اتاقکی که با از جا کندن دیوارهایش می توانی به آنسوی حصار بگریزی. اما اگر زندان خودت باشی و میله ها و زنجیر و دیوارها همین تن و گوشت و استخوان، گریختن نمی توانی مگر با فرو ریختن
از دشت به کوهستان گریختیم و
از کوهستان به جنگلها پناه بردیم
و ملول از آزادی
خانهای بنا کردیم
با چهار دیوار
و دری
که به درون راه داشت
رویا را پشت سر میگذارم
و از خواب بیدار میشوم
جای دشت را دیوار میگیرد
جای دستان تو را
فنجانی چای تلخ
درخت افتاد
تا خشک شود
تا تکه تکه شود
تا کاغذ شود و بر آن
تصویر درختی بنشانند
و بر دیواری بچسبانند
که روزگاری
جای درختان
جای جنگلها بود