در هیئت پاره ابری
آمدی
باریدی
ویران کردی.
تو لطافت ابرها بودی اما
نطفهی خشمی هم
در دلت پنهان بود
در هیئت پاره ابری
آمدی
باریدی
ویران کردی.
تو لطافت ابرها بودی اما
نطفهی خشمی هم
در دلت پنهان بود
به جنگلی آتش گرفته میمانم
کبریت را کس دیگری انداخته
شعلههایم اما چنان هر سو قد میکشند
که در دلم انگار
میلی به خاموشی نیست.
دلم اگر صخرهای باشد
ساکن در ساحلی خاموش
دلتنگی حتما
شکل موجهاست
که میآیند
چنگ میکشند
چنگ میکشند
چنگ میکشند...
صخرهای فرومیافتد