دست دادیم و گذشتیم. دستانش دستگیرهی آهنی دری بسته بود.
آخرین پرنده هم پرید
حالا درخت را نگاه میکنم
درخت بی پرنده را
که مثل دستان خالی نیازمندی
رو به آسمان دراز است
رویا را پشت سر میگذارم
و از خواب بیدار میشوم
جای دشت را دیوار میگیرد
جای دستان تو را
فنجانی چای تلخ