بیان درد برای دیگری همیشه مثل رها کردن حبابی در هوا نیست که با سرانگشتی بترکد؛ شاید اجازه دادهای دردها به بیرون یورش ببرند و مثل سگهای وحشی از بیرون هم احاطهات کنند.
بیان درد برای دیگری همیشه مثل رها کردن حبابی در هوا نیست که با سرانگشتی بترکد؛ شاید اجازه دادهای دردها به بیرون یورش ببرند و مثل سگهای وحشی از بیرون هم احاطهات کنند.
از تعلق میترسم چون هجران در پی دارد. تعلق فرو کردن قلابی است در بدن. اگر قلاب یکباره کنده شود تحمل درد آسانتر است. اما چطور میشود کنار آمد با زخمی که ذره ذره دارد دهان میگشاید و بزرگ میشود و تو حتی نمیدانی اصلا متوقف خواهد شد؟ و تا کجا پیش خواهد رفت؟
حرفی نگفتیم
که کسی نمیدانست
درد درخت بی بار و بر را.
بی صدا پژمردیم
خشکیدیم
افتادیم
درد درخت افتاده را هم
کسی نمیدانست؟