تو رفتیو سکوتی جایت را گرفتو سکوتی با من ماندتا خیابانتا خانهتا توی گور.
ما کودکانی بودیم که در خیابانی ناآشنا مادر دستمان را رها کرد تا برود پی کاری و بازگردد، و دیگر برنگشت.
خیابان آشفتهام میکند
آسمان تنهایم
هر گوشهی جهان
تکهای از من است
به هر سو بگریزم
به خودم میرسم