زندگی خزیدن از پناهگاهی به پناهگاه دیگر است. از بطن مادر به آغوشش و به دستان پدر، به خدا به معشوق به عقاید و تعلقات و بُتها. در تعامل با آدمها با پناهگاههایشان طرفی. دژهایی که بر سر هر یک لوله مسلسلی به سمتت نشانه رفته.
زندگی خزیدن از پناهگاهی به پناهگاه دیگر است. از بطن مادر به آغوشش و به دستان پدر، به خدا به معشوق به عقاید و تعلقات و بُتها. در تعامل با آدمها با پناهگاههایشان طرفی. دژهایی که بر سر هر یک لوله مسلسلی به سمتت نشانه رفته.
از تعلق میترسم چون هجران در پی دارد. تعلق فرو کردن قلابی است در بدن. اگر قلاب یکباره کنده شود تحمل درد آسانتر است. اما چطور میشود کنار آمد با زخمی که ذره ذره دارد دهان میگشاید و بزرگ میشود و تو حتی نمیدانی اصلا متوقف خواهد شد؟ و تا کجا پیش خواهد رفت؟