تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.
ناکامی هم زیباست، چون نطفهی کامروایی در خود دارد. این نطفه میمیرد و غم شیرینْ هیولای هولانگیز میشود اگر ناکامی در ورطهی تکرار بیفتد. در پس ابر تیره آفتاب نشسته و آنسوی خورشید بی لکه توده ابرهای سیاه جولان میدهند، اما تماشای ابرها که یکنواخت و مداوم شود خورشیدِ پشت تاریکی خاموش میشود.