نوشته‌ها

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آب» ثبت شده است

۱۶۲

‏تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان می‌رویم و سبز می‌شوم.
قلب من درختی‌ست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۳

‏تشنگی لازمه‌ی لذت سیراب شدن است. ضرورت رسیدن به هر لذت عبور از چاله‌ی رنجی است و من به امید تبسمی کمرنگ، پایم را از گل و سنگلاخ مسیر زخمی و آلوده کرده‌ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۱۵۰

‏از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۸۴

‏آرامش دریایی است که گه‌گاه از آن جرعه‌ای سر می‌کشیم، اما به آرامش نمی‌رسیم. برای رسیدن باید آب شد و دریا شد. برکه‌ای در ما محبوس است و مشتاق دریا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

۷۴

قلوه سنگی هستم من

سخت و سنگین کف رودخانه

و تو آب روانی

که نرم و آرام از رویم عبور می کنی،

تنم را می نوازی

و به درونم راهی نمی یابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی

23

ریشه‌ها آب می‌نوشند

شاخه‌ها نور

آتش و آب

با هم آشتی می‌کنند

در رگ‌های درخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد خان‌میرزایی