تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
تو برایم آب بودی و آفتاب
در غیابت اما من
همچنان میرویم و سبز میشوم.
قلب من درختیست تنومند
که دور از ریشه به پهلو افتاده و
مرگ خود را باور ندارد.
تشنگی لازمهی لذت سیراب شدن است. ضرورت رسیدن به هر لذت عبور از چالهی رنجی است و من به امید تبسمی کمرنگ، پایم را از گل و سنگلاخ مسیر زخمی و آلوده کردهام.
از خواب که بیدار میشوم مثل ماهی جدا مانده از آبم، افتاده بر ساحل خشکْ زیر تیغ آفتاب. میلی در من میگوید چشم ببند و فراموش کن آب را و بگذار آفتاب بسوزاند و خاکسترت کند. اما هر بار آفتاب را پس میزنم و دوباره میلغزم توی آب و جریان رود.
آرامش دریایی است که گهگاه از آن جرعهای سر میکشیم، اما به آرامش نمیرسیم. برای رسیدن باید آب شد و دریا شد. برکهای در ما محبوس است و مشتاق دریا...
قلوه سنگی هستم من
سخت و سنگین کف رودخانه
و تو آب روانی
که نرم و آرام از رویم عبور می کنی،
تنم را می نوازی
و به درونم راهی نمی یابی.